Sheeplog

Friday, January 19, 2007

کنترل زندگی دست منه!

یا نه؟

اینکه من چه ساعتی از خواب بلند بشم و کی سر کار برم و چقدر کار کنم و ناهار چی بخورم همش انتخاب منه! اینکه من پولم رو کجا و چطور خرج کنم هم باز انتخاب منه. اینکه کجا زندگی مي‌کنم و چه ماشینی سوار می‌شوم هم باز نتیجه انتخابهای گذشته و حال منه! اگر من خوب غذا بخورم و ورزش کنم حالم خوبه. اگه مراقب نباشم حالم بده.

حالا این وسط جای خدا کجاست؟ آیا نقش خدا بعد از خلقت تموم میشه؟ آیا خدا فقط موقع معجزه حضورش مهمه؟ روزهایی که همینطور مثل روز قبل میگذره خدا چی‌کار میکنه؟ آیا من سرنوشتم دست خودمه یا لحظه لحظه زندگی من تحت نظر و اراده خداست؟

اصلا اگر پاسخ سوال بالا رو بدونم چه تاثیری در زندگی من میگذاره؟ چطور میشه خدا رو آزمایش کرد؟ آیا بحث ایمان قابل تحقیقه؟ یا اینکه انقدر باید تکرارش کنی که باورت بشه؟

من خیلی تکرارش نمی‌کنم. من خیلی اطمینان ندارم. اصلا من نمی‌دونم که چه‌کاری باید بکنم. من بلدم زندگی کنم ولی خیالم راحت نیست. ته ذهنم یه سوال هست که براش جوابی ندارم. یه سوال که هر قدر سعی کردم نتونستم ازش فرار کنم.

Friday, December 01, 2006

نصفه شبی!

نصفه شبی بیخوابی زده به سرت؟

نه جون تو اگه مجبور نبودم تا الآن هفت تا پادشاه رو خواب دیده بودم.

امروز ماجرای پنچر بازی رو برای همکارام تعریف کردم. یکیشون خیلی علاقه‌مند شد. خودش قبلا اینکاره بوده. خلاصه اومد چند تا از مقاله‌های من رو گرفت که بره بخونه. امیدوارم که خوب یاد بگیره بیاد برای من توضیح بده.

به این میگن استفاده ابزاری از همکار!

امروز درخت کریسمس محل کار ما رو آوردند و نصب کردند. هر سال یه درخت واقعی برای شرکت میارند. برای یک ماهی توی راهرو میگذارندش و تزیینش میکنند. جدای از ظاهرش بوی خوبی در فضا می‌پیچه. این هم سهم ما از سال نو خارجی!

هفته دیگه خیلی خر تو خره. خدا خودت راه نجات رو به من نشون بده.

من برم باز این مقاله رو بخونم. شاید این دفعه نمرد!

Thursday, November 30, 2006

زمانی برای نوشتن

این وبلاگ هم برای خودش پدیده‌ایه! اگه به حال خودش ولش کنی تا صد سال هم از جاش تکون نمی‌خوره.

آقا جان در زندگانی اتفاقات هیجان انگیز گروم گروم. بعد از سالها مقاومت خستگی ناپذیر بالاخره من دوربین دیجیتال خریدم. تازه عکس رنگی هم می‌گیره. بوق هم داره! یه سفر رفتیم پایتخت. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. آقای عمو و خانم زن عمو سنگ تموم گذاشته بودند و این بوقلمون برای ما آماده کرده بودند و ما هم از خجالتشون دراومدیم و خدمت این پرنده بدریخت پر سر و صدا رسیدیم.

روز آخر هم آقای قربان با وجود مریضی و گوش درد ما رو برد گردش. محله اعیوون نشین یه رستوران مصری درب و داغوون (با استاندارد محله مورد نظر وگرنه برای ما که خیلی هم با کلاس بود!) . آقا دود قلیون برای لایه ازن ضرر داره یا نه؟

امروز هم که شب شد و ما هنوز منتظر دومیش هستیم. خدا نکنه گرفتار بشید، ما خیر سرمون خواستیم محقق بشیم یه بلایی سرمون اومده که اون سرش ناپیدا. همچین تو پنچری این کدها گیر کردم که انگاری خودم پنچر شدم. از همون بچگی به ما گفتند که پنچر کردن مردم کار خوبی نیست. حالا این کد ها رو دادن دست ما که پنچرشون کنیم. بابا پدرت خوب مادرت خوب ما محذوریت شرعی اخلاقی داریم.

حالا بجای پنچر کردن دارم بادش رو خالی میکنم. شما صداش رو درنیارید.

Friday, November 03, 2006

یکی بیاد این مقش های ما رو بونیسه دیگه! صفحه‌ای پنج تومن میدم!

من معمولا صفحه آگهی‌های روزنامه رو نگاه نمی‌کنم. ولی امروز چون غیر از مشق نوشتن کار دیگه‌ای ندارم خواستم که وقتم رو با خوندن آگهی بگذرونم. صفحه آگهی ها رو یکی قبلا کش رفته بود. برای همین مجبور شدم برم on line چک کنم.

یه آگهی بود برای یک لپ‌تاپ سونی به مشخصات خیلی باحال. ۲ گیگ سرعت، ۲ گیگ حافظه و ۱۰۰ گیگ هارد و خلاصه هرچی که فکر کنید با قیمت ۱۰۰۰ دلار. یعنی اوکازیون!

همکارم گفت زنگ بزن مغازه بگو برات کنار بگذارند.

تو ذهنم فکر می‌کردم که آخه نمیشه که این خیلی ارزونه. حتما یکجاییش ایراد داره!
یاد بابام افتادم که همیشه میگفت: هروقت فکر کردی که دیگه خیلی خوش شانسی بدون که داره یه کلاه گنده میره سرت!

با وجود یادآوری نصیحت پدر باز هم دلم آروم نگرفت. زنگ زدم مغازه و شماره جنس رو دادم. من رو وصل کرد به قسمت کامپیوتر. یه آقایی خط رو برداشت و گفت باید برم قفسه‌ها رو چک کنم. شماره‌ات رو بده ۱۰ دقیقه دیگه بهت زنگ بزنم.

من دیگه با خودم فکر کردم بهتر از این نمیشه. کامپیوتر ارزون با خدمات مشتری اضافه!

۱۰ دقیقه بعد آقاهه زنگ زد که خبر خوش. کامپیوتر درخواستی شما موجوده و من براتون کنار گذاشتم. شما وقتی اومدی این شماره رو بده به صندوق‌دار و کامپیوتر رو بگیر. لازم هم نیست تا قسمت کامپیوتر بیای!

آخرش که داشتیم خداحافظی می‌کردیم گفت: بذار مشخصات رو یکبار دیگه برات بخونم که مطمئن بشی که درسته.

سونی - اینتل دوال - ۱.۶ گیگ سرعت - ۱ گیگ حافظه -

صبر کن صبر کن اشتباه شد.
تو تبلیغ یه چیز دیگه نوشته آقا

ا ببخشید حتما اشتباه چاپ شده. متاسفم.

خدا نگهدار

Friday, October 13, 2006

عجب پیتزایی درست کردم!

به اطلاع جمیع آقایان و خانمهای محترم می‌رساند که عملیات تمرینی تهیه و پخت پیتزا با دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده با موفقیت انجام شد.

علی آقا شما خودت رو ناراحت نکن. چند میلیون دلار که قابل این حرفهای رو نداره.

نرفتنم به بازی باعث شد که یک کار جدید یاد بگیرم. درست کردن خمیر پیتزا! البته قرار بود اون وسطها درس هم بخونم که نخوندم.

این درس خوندن من هم شده عذاب الیم. نمیدونم چرا انجام نمی‌شه! من که هر روز تو تقویمم مینویسم از ساعت x تا ساعت y «درس خواندن» ولی درنهایت این درس خونده نمیشه که نمیشه!

من الآن آماده‌ام که یکشنبه بشه، کلاه آشپزیم رو بگذارم سرم و با تمام قوا برم توی تنور.

Wednesday, October 11, 2006

سالهای دور از وبلاگ

آقا این خط ما کنده! شما به بزرگواری خودتون ببخشید.

یکشنبه ۱۵ اکتبر ساعت ۶:۳۰ پیتزا داریم و ساعت ۸:۰۰ شب فیلم میبینیم.
این‌بار فیلم اروپا رو خواهیم دید.

خمیر پیتزا رو قراره خودم درست کنم برای همین امشب یکبار امتحانی برای خودم درست میکنم ببینم قابل خوردن هست یا نه. یعنی امشب مواد رو قاطی میکنم و میگذارم یه جای گرم تا سحر. سحر که بیدارشدم دوباره یه نوازشی بهش میدم تا فردا عصر که بیام خونه باهاش پیتزا بسازم.

برای اینکه بتونم فردا این پیتزا رو درست کنم از خیر بازی دوستانه لیکرز گذشتم. آیا به نظر شما این یک عمل عاقلانه است یا که ....؟
رییس بزرگ (رییس رییس من) دعوت کرده بود که فردا عصر بریم سوییت اختصاصی ایشون که بازی دوستانه لیکرز و سوپرسونیک رو از نزدیک تماشا کنیم. من هم گفتم که از قبل برنامه دارم نمیتونم بیام! خیلی دلم میخواست برم. اگر قرار بود درس بخونم حتما کنسلش میکردم ولی پیتزا رو نمیشه به این راحتی‌ها کنسل کرد. کلی اعتبارم میرفت زیر سوال.

چون تو حلقم گیر کرده بود باید اینجا این مطلب رو مینوشتم. چون خیلی احساس از خودگذشتگی بهم دست داده که نمیرم بازی رو نگاه کنم.

راستی امروز تولد چوپان دروغگو بود.

چوپون جون تولدت مبارک.

Friday, September 22, 2006

اخبار معوقه!

- روز Memorial day و تعطیلات اطراف آن برای عروسی آزاد شد. قدیمها هرچیزی که آزاد میشد قیمتش میرفت بالا. امیدواریم که قیمت عروسی بره پایین.

- این آخر هفته طی مذاکراتی محرمانه در مورد تعداد میهمانان عروسی تصمیم گیری خواهد شد.

- از وب سایت عروسی هنوز خبری نیست. پس چی شد؟ (به یاد گل آقای مرحوم)

- چوپان دروغگو در دانشگاهی در لندن ثبت نام کرد.

- آموزش زبان شیرین فارسی همچنان با جان فشانی به پیش می‌رود.

- فیلم مستند ماه مبارک رمضان در جنوب کالیفرنیا کلیدزده شد.

- هوگو چاوز در برابر سران ملل متحد، شیطان را افشا کرد.

- پروژه پخش فیلم با اضافه شدن دو فیلم اروپا و هامون به آرشیو و سفارش فیلم کاوس با جدید پیگیری می‌شود.

- پروژه ساخت کامپیوتر به لیست پروژه‌های در دست تکمیل اضافه شد.

- در پی حضور احمدی‌نژاد در نیویورک قیمت عینک آفتابی بالا رفت.

From a sheep point of view.




powered by blogger
comments by HaloScan
آنچه گذشت ...

05/01/2003 - 06/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007