Sheeplog

Wednesday, September 29, 2004

درباره ما

دیشب PBS دو تا برنامه فوق العاده داشت. اولیش قسمتی از سری برنامه های Wide Angle
بود با نام Red lines and deadlines که اختصاص داشت به روزنامه شرق و بررسی روزنامه
نگاری در ایران. که به نظر من برنامه بسیار مثبت و جالبی بود. کلی مصاحبه داشت با محمد
قوچانی سردبیر روزنامه و همچنین عطریانفر مدیر عامل (مدیر سابق همشهری) و بقیه عوامل
روزنامه به فراخور موضوع. دیدگاه اینها خیلی جالب بود. اینکه برای مثال از ماجرای عذرخواهی
مدیر مسئول روزنامه در جریان درج نامه نمایندگان دفاع میکردند که باعث شد روزنامه که متوقف
شده بود از نو و بدون تغییر عنوان و فرم چاپ بشه و محمد قوچانی که خیلی صریح از محدودیتهای
روزنامه نگاری صحبت میکرد و موضوعاتی که نباید راجع بهشون نوشت یا پرداخت.

برنامه دوم گفتگوی Charlie Rose بود با وزیر کشور فرانسه که در مورد همه چی صحبت کردند از
موضوع جنگ عراق و افغانستان و ماجرای چچن تا برنامه اتمی ایران. روابط اروپا و آمریکا و اینکه
چرا اروپا درمورد عضویت ترکیه در اتحادیه تردید داره. از همه جالبتر این بود که کتابی که وزیر کشور
فرانسه نوشته بود رو معرفی کرد و ظاهرا ایشان شاعر هم هست. سیاستمداران دنیای جدید
واقعا اعجوبه هایی هستند.

دیروز برای من اولین روز ترم جدید دانشگاه هم بود. از این ترم تصمیم گرفتم که دیگه سر کلاس
یادداشت بر ندارم و بیشتر درس رو گوش بدم و ببینم نتیجه اش چی میشه. مگه اینکه استاد
نکته ای خیلی جالب بگه که تو کتاب نباشه و من بنویسمش. و میخوام که بیشتر خودم کتاب رو
بخونم و عادت کنم به خوندن تا مرور جزوه. سه تا کلاس هست که میرم میشینم ولی الان فقط
دوتاش رو ثبت نام کردم. سومی قراره که آسون باشه و من هم جدی میخوام که مطلبش رو یاد
بگیرم. تا هفته ششم وقت دارم که اگه خواستم اضافه اش کنم. اگه دیدم که از عهده سه تا کلاس
بر میام شاید این کار رو بکنم.

امروز سر ناهار کلی راجع به دنیا بحث کردیم. من هم دیشب حرفهای وزیر فرانسوی رو شنیده بودم
مثل دوپینگی ها بحث میکردم. خلاصه کلی حرف زدیم ولی فکر نکنم که دنیا رو نجات داده باشیم.
هنوز چند مورد هست که باید روش کار کنیم.

پریشب رفیق (رئیس) اومده بود پایین و ساعت 6 نشده بود که زنگ زد بریم شام. من 7 باید کلاس
میبودم و هنوز هم کارم تموم نشده بود ولی همصحبتی با رفیق رو هم نمیخواستم از دست بدم.
پس سریع کارهام رو جمع و جور کردم و هرطور شده خودم رو رسوندم. یه نیم ساعتی با هم بودیم
و من گزارش سفر خودم رو دادم و اونهم از کار و بارش گفت. اختلاطی کردیم و خوش گذشت.

تو این مدت چوپان دروغگو هم بالاخره کارش به سرانجام رسید و تونست عنوان چوپان بدون مرز رو
بدست بیاره. امیدواریم که شیرینی یادش نره و یه سری بیاد منزل وگرنه براش حرف در میاریم.

این آخر هفته در مملکت ما مهرگان رو جشن میگیرند. ما هم این خارجیهای ندید بدید رو سرشون رو
گول مالیدیم و میخوایم ببریم با فرهنگ غنی ایرانی آشناشون کنیم. حالا تا بعد که راجع بهش بنویسم.

Friday, September 24, 2004

بازگشت

بیشتر از یک هفته میشه که رسیدم سر خونه و زندگیم. جمعه قبل ساعت 3 بعد از ظهر
هواپیما نشست، تا برم خونه و سر و وضعم رو مرتب کنم ساعت 7 بعد از ظهر تو سمینار
"ایجاد معجزه" بودم. سمینار 3 ساعت طول کشید و بسیار هم لذت بخش بود. فرداش
که شنبه بود از صبح تا شب کلاس داشتم. البته کلاس 10 صبح شروع میشد و من 5 دقیقه
دیر رسیدم و در زمان مناسب از کلاس عذر خواهی کردم. تا 10 شب کلاس بودم و بعدش
رفتم شام با دوستم که تا نصفه شب طول کشید. یک شنبه دیر از خواب بیدار شدم ولی
زود رفتم دنبال دوستم برای اینکه دعوت شده بودیم پیک نیک. خلاصه از ظهر الی الطلوع تا
بعد از تاریک شدن هوا در معیت دوستان بودیم. والیبال ساحلی بازی کردیم، کباب خوردیم
و پانتومیم و آتش و ....

بالاخره دوشنبه شد و کار و کار و کار. فکر میکردم دانشگاه این هفته شروع میشه پس سه شنبه
با وجودی که حالم خوش نبود پاشدم و رفتم دانشگاه ولی هرچی گشتم کلاسهام رو پیدا نکردم.
وقتی رسیده بودم باید آخرای کلاس اول میبود پس نتیجه گرفتم که کلاس زود تموم شده و همه
رفتن. از فرصت استفاده کردم و رفتم مرکز دانشجویی و دوباره ساعت و محل کلاسها رو چک کردم.
همه چی درست بود برگشتم برای کلاس دوم ولی هرچی منتظر شدم هیچکی نیومد. در این بین
یه زنگی هم به دوستم زدم که گفت الان تو کلاسم و بعدا زنگ بزن. من دیگه مطمئن شده بودم که
کلاسهام رو گم کردم. فکر کردم چقدر خنگم که نمیتونم دوتا کلاس رو پیدا کنم. تا اینکه حوصله ام
سر رفت و رفتم دفتر پذیرش. آقایی که اونجا بود گفت قیافه ات آشناست. به خودم گفتم آره آدمهای
خنگ همشون یه شکلند! پرسیدم چه بلایی سر کلاسها اومده که گفت هیچی فقط اینکه شما یک
هفته زود اومدین! تشکر کردم و دست از پا دراز تر برگشتم شرکت. چهار شنبه با یکی از همکارهام
رفتیم San Diego که حدودا 75 مایل از اینجا دوره. تا غروب اونجا بودیم. دیروز و امروز هم باز شرکت
بودم. امروز ظهر رفتیم فوتبال بازی کردیم. فکر کنم یک ماهی میشد که پام به توپ نخورده بود ولی
بازیم اصلا هیچ فرقی نکرده بود. هنوز هم شوت هام میرفت تو اوت.

الان نشستم تو شرکت و دارم یه مدل رو چک میکنم. امشب دعوتیم به یک مهمونی خداحافظی.
قراره که کلی خوش بگذره. باید کم کم پاشم برم خونه و آماده شم.

این پژمان هم راست میگه. نمیدونم این همه انرژی چی شد؟؟؟

Thursday, September 16, 2004

قرار وبلاگی

بالاخره نمردم و یه قرار وبلاگی رفتم. خیلی جالب بود. مخصوصا اینکه قسمت
عمده قرار در ایستگاه اتوبوس برگزار شد. من که هیچکدوم رو قبلا ندیده
بودم و به غیر از یکی وبلاگ بقیشون رو هم حتی نخونده بودم. اول که رسیدم
محل قرار آقاهه گفت اینجا تعطیله و 3 ربع دیگه باز میشه. من هم که نیم
ساعتی دیر کرده بودم فکر کردم که بقیه اومدن و دیدن تعطیله رفتن. دست
از پا درازتر از پله ها اومدم پایین دیدم یه عالمه آدم دم در وایستادن.
سلام کردم و پرسیدم که من با شما قرار دارم؟ یه نگاهی بهم کردن که یعنی چی؟
گفتم من همون هستم که قرار بوده بیاد. بعد معلوم شد که اونها هم همون هان
که من باهاشون قرار داشتم. بعد یکی دونفر دیگه هم اومدن و دسته جمعی رفتیم
نشستیم تو ایستگاه اتوبوس. جالبیش این بود که هر اتوبوسی می اومد مسیرش
به ما نمیخورد.

تو ایستگاه که بودیم هی میخواستم حرف بزنم ولی هی هیچی به ذهنم نمیرسید تا
اینگه تصمیم گرفتم بپرسم تو دانشگاه چی خوندن. تک تک سوال کردم و هی سعی
کردم وانمود کنم که خیلی برام جالبه. ولی زودی تموم شد. بعد هرچی فکر کردم
جز دو سه تا بقیه رو درست یادم نمونده بود که چی میخوندن. ولی 80 درصد
کامپیوتری بودن. برای همین هم یادم نموند چون قاطی کردم.

ولی کلا برنامه جالبی بود. آخرش هم که شد تولد. با کلی کادوهای خوب.

حالا یکی یکی باید برم سراغ وبلاگاشون ببینم اینهایی که دیدم واقعا کی اند و
چیکاره اند...!!!

راستی الان دارم میرم عروسی. با سر و وضع کاملا اسپرت. قراره اگه اومدن بگیرند
من بگم که کارگرم یا اومدم به آشپز کمک کنم. از عروسی هم که بیام باید برم
فرودگاه. مسافرت دیگه تموم شد. برمیگردم به سر خونه زندگی. اما با کلی انرژی
و آرزوهای جدید. (ببخشید پاسیبیلیتی های جدید!!)


Wednesday, September 15, 2004

در شهر

امروز بالاخره با چوپان دروغگو رفتیم در شهر به دیدار دوستان قدیمی.
خیلی خوش گذشت. در قدم اول با نان بربری اصل و خامه عسلی ازمون پذیرایی
کردند. یه دوستمون هم که خودش نبود ولی باباش بود و خیلی از خودش باحالتر
بود. بعدش از اونجا رفتیم محل کار سابق. آدمهای آشنا و دوستان و همکاران
قدیمی. یکی یکی به ترتیب قد نشسته از چپ با راست، باهاشون گپ زدیم و بعدش
که چوپون رفت بقیش رو خودم گپ زدم. از آسمون و ریسمون برای هم بافتیم و
خاطرات زنده کردیم و مسائل بشری رو حل و فصل کردیم. خلاصه اگه فردا از خواب
بیدار شدین دیدین مشکلی تو دنیا نیست تعجب نکنین.

بعدش هم با یک دوست عزیز رفتیم یه کافی شاپ و نهار و قهوه ای خوردیم و بعد
هم دوستمون زحمت کشید و ما رو از شهر رسوند به روستای محل اقامت.

انقدر خوش گذشت. انقدر خوش گذشت.
انقـــــــــــدر خـــــــــوش گذشــــــــت



Sunday, September 12, 2004

باز هم

انقدر این چند روزه خوابیدم که دیگه صدای همه در اومده. بهشون گفتم که
اومدم استراحت مطلق. الان صدام میزنن برای صبحانه. بعدشم داریم میریم
کرج. داریم میریم یه جای مهم یه چیز مهم ببینیم و نظرهای مهم بدیم.
هروقت میام ایران بیخودی میشم آدم مهم. اوایل سعی کردم مقاومت کنم
ولی کم کم یاد گرفتم بیخیال شم.

تقریبا شدم یک ناظر بی طرف. البته غیر از مواقعی که سر به سر میزاریم
با داداشام.

برم که همه دارن صبحونه میخورند. نون سنگک خوب با چایی شیرین.

Saturday, September 11, 2004

از تهرون

روز دومیه که تهران هستم. امروز با چوپان دروغگو و ناشناس رفتیم خیابون گردی.
اول رفتیم خیابون وزرا و بعد ولیعصر بعد اومدیم پارک وی و بعد پیاده تا تجریش.
تجریش که رسیدیم من رفتم تو مغازه و گفتم برام فالوده بخرین. خیلی دلم خواسته بود.
خلاصه ناشناس مهمونمون کرد. بعد از اونجا با اتوبوس اومدیم ازگل. بعد از مدتها
اتوبوس سواری مثل رولرکستر بود. خیلی حال داد. الان هم از زور گرما نشستیم زیر
باد کولر.

امروز با ن حرف زدم. پنجشنبه عروسیشه. دعوتمون کرده که بریم. خیلی خوشحالم که
اومدم ایران. میرم عروسی.

امروز یه سر هم رفتیم تو یه مغازه نقره فروشی. خیلی چیزهای قشنگی داشت ولی خوب
گرون بود. دو دل بودم که بخرم یا نه. آخرش نخریدم. واقعا گرون بود.

تهرون یه چیزی داره که من هروقت میام غصه ام میگیره. نمیدونم چیه.


From a sheep point of view.




powered by blogger
comments by HaloScan
آنچه گذشت ...

05/01/2003 - 06/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007