Sheeplog

Thursday, December 30, 2004

زندگی

کلی آدم اونور دنیا تو آب و گل غرق شدن و من اینجا دارم کار خودم رو میکنم و
تمام فکر و ذهنم اینه که آخر هفته رو چطور بگذرونم. شاید گه گاه اخبار رو مرور
کنم و آهی بکشم و اگر خیلی همت کنم مقداری پول کمک کنم ولی در زندگی
روزمره‌ام هیچ تغییری ایجاد نشده.
فکر میکنم که اگر بجای 120 هزار نفر یک میلیون نفر مرده بودند هم همینطور
بی‌خیال بودم یا برام فرقی می‌کرد.
وقتی یازده سپتامبر اتفاق افتاد پنج هزار نفر کشته شدند. در بسیاری از نقاط دنیا
مراسم یادبود برگزار شد. زندگی انسانها کم و بیش تحت تاثیر قرار گرفت. اون اتفاق
هم غیر منتظره بود ولی بعدها کلی تحلیل براش نوشته شد و حتی ابراز شد که
در نتیجه یکسری سیاستهای غلط اتفاق افتاده.
اما زلزله به سیاست ربطی نداره. قابل پیشگیری هم نیست. حتی المقدور در کوتاه
مدت. اما اگر چنین اتفاقی در آمریکا یا اروپا می‌افتاد به احتمال زیاد تلفات بسیار کمتری
می‌داشت. شاید به دلیل سطح آموزش و آمادگی و دسترسی به امکانات امدادی.
چرا این امکانات و آموزش در اینجا متمرکز شده و بقیه دنیا از آن بی‌بهره‌اند؟
آیا برای جامعه من مهم است که یک آسیایی چقدر محرومیت امکانات و آموزش دارد؟
آیا اگر این موضوع برای من مهم بود در میزان تلفات و خسارات این زلزله تغییری ایجاد
می‌شد؟

مسئولیت من در قبال انسانهای دیگر چقدر است؟


Tuesday, December 28, 2004

وقتی با یه گاو و دوتا بز و سه‌تا اسب میری پیاده‌روی تو جنگل، خیلی حال میده اگر:

- گاوه تو سرازیری احساساتی نشه و شروع نکنه به دویدن.
- بزها با هم دست به یکی نکنند و نخوان تیز بودن شاخ‌هاشون رو به رخت بکشند.
- اسب‌ها اصولا موجودات بی‌آزاری هستند اما اگر مزاحم غذا خوردنشون بشی
ممکنه که جفتک بندازند.

چشمی که درشت باشه رو تشبیه میکنند به چشم گاو.
کسی که بر و بر بهت زل زده باشه و نفهمه که چی میگی رو هم میگن بز.

انقدر دور از طبیعت زندگی کردم که دیدن این شباهت‌ها خیلی برام جذاب بود.

یه چیز جدید که یادگرفتم اینه که اسب عربی هیکلش درشت نیست ولی استقامتش
زیاده. اما ماستنگ هیکل خوبی داره و بهتر میشه تو شیب تپه کنترلش کرد. یه بابائی
پیدا شده این دو نژاد رو با هم تلفیق کرده و کلی مسابقه برده.

این تیکه آخر خیلی به من ربطی نداشت البته.

در ضمن فکر نمیکردم آش رشته انقدر در بین اقوام دیگه مورد پسند قرار بگیره. البته کشک
هم بی‌تاثیر نبود.

رانندگی تو مه هم حال میده.

همین.

Thursday, December 16, 2004

آینده

این نوشته حاوی نکات غیر اخلاقیست. لطفا نخوانید.

امشب دارم میرم آینده خودم رو رقم بزنم.

"ما در آینده‌ای که به سمتش میریم زندگی می‌کنیم."

تمام ماجرا از این جمله شروع شد. یعنی من نشسته بودم و داشتم مثل آدم
ثانیه‌های ساعتم رو می‌شمردم که کی جلسه تموم میشه که بریم شام بخوریم
که این جمله مثل سیخ رفت تو مغزم. آااخ!

بقیه اون شب به بحث راجع به این جمله گذشت. یکبار سه روز و نیم، یکبار چهار
روز و نیم، 10 جلسه هفتگی سه ساعته، سه روز و 8 جلسه هفتگی دیگه همش
برای اینکه امشب برم آینده‌ای رو که قراره به سمتش زندگی کنم بسازم. تفاوتش
اینه که دیگه این جمله اذیتم نمی‌کنه. انگار که بهش عادت کرده باشم.

ازم سوال میکنه: "بزرگ شدی می‌خوای چیکاره بشی؟"

میرم تو فکر .... مگه چه فرقی میکنه؟ غیر از اینه که هر کاره‌ای که بشی بعد یک
مدت یا با خودت به صلح می‌رسی و به خودت میگی این بهترین کاریه که میتونستی
بکنی، یا همیشه فکر میکنی میتونستی یه کاره دیگه بشی و بیشتر از خودت لذت
ببری!

ازم میپرسه: "بعد از اینهمه کلاس و سمینار آخرش چی؟"

میخوام بهش بگم آخه فلان فلان شده! هی نشستین پای من که بیا این کلاس رو
شرکت کن اون سمینار رو برو! حالا اومدی مدعی میشی که آخرش چی! اصلا خودت
بگو که آخرش چی! قدیمها سر کار که میذاشتنت دیگه صداش رو در نمی‌آوردن!

میگه: "چی رو خوب بلدی؟ تو چی ضعف داری؟"

توقع داره که با زبون خودشون حرف بزنم. و یه داستان سرهم کنم و تمام اتفاقات
گذشته رو به هم ربط بدم و بعد بگم که اشکال کار رو پیدا کردم و من تو این ضعیفم
ولی این یکی رو خوب بلدم و .... بابا بی‌خیال. میگم بیا بریم بشینیم تو کافی شاپ،
یه چایی بگیریم و کتاب ورق بزنیم.

هنوز نشسته جلو من و سوال می‌پرسه: "محدودیتهایی که باهاش روبرو هستی
چیه؟"

چی بگم بهش؟ بگم که من اینجا زندگی میکنم همه فک و فامیلم اونور دنیاند؟ بگم
داره سی سالم میشه هنوز نمیدونم می‌خوام چیکار کنم؟ بگم مثل گوسفند دارم تو
جامعه راه میرم و افسارم دست به دست میچرخه؟ چی بگم؟ اون آخرش میگه انتخاب
کن!

"تو این کلاسها چه آموزشهایی پیدا کردی؟"

داستان پردازی. قلب واقعیت. خود بزرگ بینی.

آینده ای که برای خودم میسازم اینه که "پشگل".

Thursday, December 09, 2004

صدائی نیست که من بشنوم غیر از هواری از اندرون خسته‌ام که سخت به دنبال
منفذیست تا عبور کند از یکایک لایه‌هایی که به سالیان بر تنش دوخته‌ام.

امروز به هرکس که زنگ زدم خبر از رهائیم داد و من آشفته از اینکه مگر اسیر بودم
پیش از این! و این کدام پرده است که بالا رفتنش را غافل بوده‌ام؟

آزادی پرنده در چشمان من است که او را در بیکران آسمان می‌بینم. شاید او در بند
سفری است که به حکم غریزه می‌بایست به سرانجام برساند.

و شاید هم نه!


Monday, December 06, 2004

دیشب مهمون یک دوستی بودم که کاری انجام داده بود که من هم ازش خواسته
بودم. مشتاق بودم ببینم که آیا از نتیجه‌ای که گرفته راضی است یا نه. دیشب را تا
نیمه با هم گذراندیم و گپ زدیم.

دیشب من خوشحال بودم. دیشب یکی از معدود دفعاتی بود که در مسیر یک‌ساعته
برگشت به خانه اصلا احساس خستگی نمی‌کردم و چشمانم را به زور باز نگه
نمی‌داشتم.

دیشب آرامش عجیبی داشتم.

Friday, December 03, 2004

گفتگو

با کی حرف میزنم؟

با کسی که به حرفم گوش دهد!
با کسی که با حرفم موافق باشد.
با کسی که به حرفم معترض نشود.
با کسی که از حرفم نرنجد.
با کسی که با من حرف میزند.
با کسی که ازش خوشم می‌آید.
با کسی که از فیلترهای من عبور کرده است.

چه کسی از فیلترهای من عبور می‌کند؟

کسی که منطقی باشد.
کسی که بذله‌گو باشد.
کسی که دختر باشد.
کسی که صاحب نظر باشد.
کسی که گوشه‌گیر نباشد.
کسی که سر راه من سبز شود.
کسی که بدست آوردنش مشکل نباشد.
کسی که معمولی نباشد.
کسی که خوش تیپ باشد.
کسی که خوش صحبت باشد.
کسی که حوصله من را سر نبرد.
کسی که بیهوده‌گو نباشد.

چرا هیچکس از فیلتر من عبور نمی‌کند؟ من می‌خواهم حرف بزنم!

!!!!؟؟؟؟

Wednesday, December 01, 2004

سه دقیقه به هشت شب مانده!

دستها روی صفحه کلید واژه‌ها رو تعقیب میکنند و گه گاه مسیر اشتباه رفته را به
عقب برمیگردند. چشمها به صفحه تصویر خیره شده‌اند و مطالب نانوشته را می‌خوانند.
هر از چندگاهی هم به کمک دستها میروند تا مسیر صحیح را نشانشان دهند.
دهان نیمه بسته است و دندانها لبان را میجوند. پاها مدام تکیه‌گاهشان را عوض
میکنند که شاید بدن در وضع مناسب تری قرار گیرد تا سر آرامش یابد.

سه دقیقه از هشت گذشته است.

او فردا می آید.


From a sheep point of view.




powered by blogger
comments by HaloScan
آنچه گذشت ...

05/01/2003 - 06/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007