Sheeplog

Saturday, January 31, 2004

با اين دستگاه میتونم فارسي بنويسم. البته هنوز به نظرم باید یه راه ساده تري براي فارسي نوشتن باشه.
هفته پيش مگس تو تنبونم افتاده بود که برم براي خودم CD موزيک بگيرم. جاتون خالي رفتم تو يکي
از اين مغازه هايي که هميشه سعي ميکنم که از نزديکش هم رد نشم. توش که بري ديگه کار تمومه، يا
دست پر مياي بيرون يا با لب و لوچه آويزون. البته اين بار از اول قرار بود که دست پر بيام بيرون.

چشمتون روز بد نبينه، از قسمت new release که رد شدم دستم پر شده بود و با اينکه چشمم به
عنوان CD ها بود ولی تو ذهنم داشتم دو دو تا چهارتا ميکردم که "حالا اينها چند در مياد؟ ولي اگه کارت
تخفيفم رو قبول کنه ميشه با بقيه پولم يکي ديگه هم بخرم" مثل بچه اي که يه پول تو جيبي از باباش گرفته
که بره براي خودش تنقلات بخره و هميشه جوري حساب ميکنه که از بقيه پول چيزي باقي نمونه تا خیالش
راحت بشه که تموم شد.

خلاصه اينکه چند تا برداشتم، چند تايي رو برگشتم گذاشتم سر جاش. يکي دو تا رو هم چند بار گذاشتم و
برداشتم تا اينکه وقتي رسيدم به صندوق، 4-5 تا CD دستم بود. از قضا تخفيفي رو هم که براش کلي
خواب و خيال ديده بودم هم شامل حال هيچ يک از عناوين نميشد و بالطبع يک پولي هم گذاشتم رو تو جيبي
و از مغازه زدم بيرون.

البته در اين معامله هيچ گونه وجه نقد رد و بدل نشد و کل ماجرا با ارائه يک کارت و دادن يک امضا نا
قابل تموم شد. خاصيت اين شکل خريد کردن اينه که ميتوني خيلي راحت اون قسمتي رو که مبلغ خريد رو
نوشته نخوني بعدشم بايد حواست باشه که وقتي فروشنده براي جز دادنت اين مبلغ رو با صداي بلند ميخونه
گوش ندي. اينجور خريد کردن چندين خاصيت داره. اول اينکه خود سيستم در يک کلام بهت ميگه که
آيا داري گنده گوزي ميکني و چيز گرون و گنده تر از سرت ميخري يا اينکه نه به قيافه جيبت ميخوره.
با فرض اينکه تو پولدار ترين آدم روي زمين نيستي، (يعني حداقل يک چيز هست که اون پولدارترين آدم
ميتونه بخره ولي تو نميتوني!) اجناس بطور اتوماتيک به دو دسته تقسيم ميشند. اونهايي که هم تو ميتوني
بخري هم پولدارترين آدم دنيا و اونهايي که تو نميتوني بخري ولي پولدار ترين آدم دنيا ميتونه.
پس ما وضعمون خيلي خوبه ولي نه به اندازه پولدارترين آدم دنيا!

خاصيت ديگه اي که اينجور خريد کردن داره اينه که از وقتي که اون امضا رو ميدي تا وقتي که سر برج
قبض بياد در خونه بين 1 تا چهار هفته وقت داري که بدون اينکه بدوني چقدر رفته تو پاچت، بتوني از
چيزي که خريدي حسابي لذت ببري. البته اگه خودت رو با تکنولوژي روز مجهز کرده باشي و قبض هات
رو اتوماتیک و از طریق اينترنت بپردازي، ميتوني اين زمان رو تا 2 ماه افزایش بدي. يعني وقتي که
گزارش گردش مالي حساب بانکيت مياد. اگه خيلي بخواي زرنگ بازي در بياري براي يه کار ديگه هم
هست که ميتوني بکني ولي من بهت نميگم.

خلاصه برگشتم تو ماشين و شروع کردم لذت بردن از موزيک ها.
عناويني که خريدم عبارتند از:

1- Sting, Scared love
2- Dido, Life for rent
3- Coldplay, A rush of blood to the head
4- Damien rice, O
5- Jem, It all starts here...


من همه رو خيلي دوست داشتم. بعضي هاش رو البته مجبور شدم چند بار گوش کنم تا بهش عادت کنم.
توصیه ميکنم به وب سايت دوتاي آخر سري بزنيد.

Friday, January 30, 2004


For some reason that I don't know yet, I can not type farsi any more.
It has been a long time since last time I posted something here. Many
things had happened since. I came back from Iran and now I'm totally
adjusted to the daily routin. Going to school 4 days a week. Doing HW,
struggling at the office and finding something to eat every night.
And reading the news which is the worst part of my life.

Friends were asking how was my trip and I told them it was wonderful.
But right after I added "Although I missed my home in US". And I'm telling
you that was not something that I enjoyed.

At the end of the day, at the end of the most beautiful day you ever had,
no matter how much you enjoyed your time you still want to go home and
rest. And home is the place where nobody can bother you and you can do
what ever you want not concerning any body else. And I could not feel that
way at my parents place, where I lived for many years.
That means something is not the same any more.

My sister wrote me a letter after I came back, complaining about how much
I've been changed. She was telling me that although she tried she could not
make a connection the way she wanted to.

Now that I'm thinking I was scaping from all sorts of things that could stick
to me or make me attached to emotionally.

It is like not letting yourself to like something that you already love.

Lets hope for peace in life as well as in mind.

From a sheep point of view.




powered by blogger
comments by HaloScan
آنچه گذشت ...

05/01/2003 - 06/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007