Sheeplog |
Friday, October 21, 2005
آخر هفته پيش سانفرانسيسکو خيلي خوش گذشت. جاي دوستداران شهر خالي.
من پنجشنبه شب رسيدم. جمعه رو تا لنگ ظهر خوابيدم. بعد بيدار شدم و از پنجره اتاق شهر رو تماشا کردم. دوش و صبحانه و مقداري اينترنت بازي و موسيقي تا ساعت ۳ و نيم بعد از ظهر. برداشتن کوله و راه افتادن در شهر. حدود ۳ ساعت در شهر پرسه زدم. مسابقه فوتبال دبيرستان از پشت پرده آهني. مردي که در آبهاي بندر شنا ميکرد. بالا رفتن از تپه با خانههايي با منظره خليج. رسيدن به پارک سر سبز. ادامه مسير در جهت پل طلائي. مردي که باد را به فرمان خود درآورده بود و بر امواج ميتاخت. سگي که براي پيداکردن توپش ساحل رو زير رو رو ميکرد. گنبد بزرگي به ياد قصرهاي باستاني. و مسير بازگشت. نم نم باران. کافه فرانسوي. غذاي لذيذ. بازگشت به منزل. و او آمد با يک مشت حرف. اينبار در جهت مخالف براي ملاقات جناب وکيل. کافه مديترانهاي. مهماندار افغاني. زبان فارسي. سالاد کلان. و صحبت از هر دري. ابراز علاقه نسبت به موسيقي جاز. خيابان فيلمور. کلاب خودماني. بچههاي محل. گروه ساز و آواز. رقص. رقص. رقص. مردي که شبيه راننده کاميونهاست. يا شايد قصاب محل. رقص. رقص. رقص. پيرمردي عينک دودي. کم تحرک ولي پر انرژي. رقص. رقص. رقص. آنتراکت. خداحافظي. مسير خارجي. نيمه شب. باران. Friday, October 07, 2005
يک اتفاق غير منتظره. هيجان انگيز و دلهره آور.
چند روزه که ساعت ۹ و نيم از خواب بيدار ميشم. تا به خودم بجنبم و بيام سر کار ساعت نزديکهاي ۱۱ صبحه. اونوقت چون صبح دير رسيدم سر کار مجبور ميشم تلافي کنم و عصر زود برم که جبران شه. ولي نمي فهمم که چرا کارهام انجام نميشه. يکشنبه شب براي اولين بار در قسمت دوم عمرم دارم ميرم تئاتر. خيلي هيجان زدهام . انقدر که هنوز نميدونم بليطم دست کيه و آدرس تئاتر کجاست. بايد به يکي زنگ بزنم، ولي کي؟ از آقا يا خانمي که بليط من را در دست دارد خواهش مندم که مواظب باشد وقتي از روي جوب ميپرد بليط من را در آب نياندازد. امشب مهمونيه. تولد يکي از موجودات بسيار نادر و دوستداشتني دنياست. از اينکه در زندگي شانس آشنايي با تعدادي از اين موجودات حفاظت شده رو داشتهام بسيار بيتفاوت هستم. چرا که تا ديشب به فکرم نرسيده بود که بايد کادو تهيه کنم. در هفته اخير تعدادي از دوستان کمياب مرتبا شماره هاي زندگي را مشغول کرده اند از اينکه از زنده بودنتان مطلعم کرديد متوجه شدم که از زنده بودنتان اطلاع نداشتم. در فرصتهاي آتي از احوال جنابانتان اطلاع حاصل خواهم کرد. تا عنوان بعدي خدا نگهدار |
From a sheep point of view. powered by blogger comments by HaloScan
آنچه گذشت ...
05/01/2003 - 06/01/2003
11/01/2003 - 12/01/2003
12/01/2003 - 01/01/2004
01/01/2004 - 02/01/2004
02/01/2004 - 03/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
04/01/2004 - 05/01/2004
05/01/2004 - 06/01/2004
06/01/2004 - 07/01/2004
07/01/2004 - 08/01/2004
08/01/2004 - 09/01/2004
09/01/2004 - 10/01/2004
10/01/2004 - 11/01/2004
11/01/2004 - 12/01/2004
12/01/2004 - 01/01/2005
01/01/2005 - 02/01/2005
02/01/2005 - 03/01/2005
03/01/2005 - 04/01/2005
04/01/2005 - 05/01/2005
05/01/2005 - 06/01/2005
06/01/2005 - 07/01/2005
07/01/2005 - 08/01/2005
08/01/2005 - 09/01/2005
09/01/2005 - 10/01/2005
10/01/2005 - 11/01/2005
11/01/2005 - 12/01/2005
12/01/2005 - 01/01/2006
02/01/2006 - 03/01/2006
03/01/2006 - 04/01/2006
04/01/2006 - 05/01/2006
05/01/2006 - 06/01/2006
06/01/2006 - 07/01/2006
08/01/2006 - 09/01/2006
09/01/2006 - 10/01/2006
10/01/2006 - 11/01/2006
11/01/2006 - 12/01/2006
12/01/2006 - 01/01/2007
01/01/2007 - 02/01/2007
|