دو سه روزی بود که لينک
مقاله جديد مسعود بهنود رو در گويا ديده بودم ولی فرصت نشده بود که بخونمش ، بالاخره امروز رفتم سراغش. نمی دونم چه سريه که هروقت بهنود از این مقاله ها مينويسه من کلی ميرم تو لک. يه جورهايی با نوشته هاش حال ميکنم ولی يه جورهايی هم بهم احساس غربت دست ميده. احساس اينکه تمام وقتم رو دارم با کارهايی که ميکنم تلف ميکنم و بايد مثلا برم و فقط کتاب بخونم يا مسافرت کنم و خلاصه دنبال يه چيزهايی باشم که اصلا در برنامه ام نيست.
ولی آقا مسعود دستت درست و دمت گرم. بنويس که نوشته هات خيلی حال ميده.
امشب دارم ميرم پای منبر يک آيت الله که ميخواد راجع به اسلام و سياست حرف بزنه. مکان هم خيلی از هاليوودی که مسعود ميگفت فاصله نداره. خيلی وقته که از اين کارها نکردم. اميدوارم که دوزش بالا نباشه.
قربان همگی