سلام
سلام بر خاک
و سلام بر آنچه از خاک می روید
این چه سرّی است که در خاک است که از آن جدایی نتوان گزید؟
کوه، درخت، برکه. بوی خاک باران خورده. فرشی از برگ در کوچه باغی.
و چگونه من جدا شدم. نمی دانم!
جامه را نو توان کرد، خانه را نو توان کرد، اندیشه را نو توان کرد، وطن را چه باید کرد؟
چرا هیچ کس ما را نکاشت؟
-----------------------
امروز قدری درمحله مان قدم زدم. چیزهایی دیدم که هنوز باقی بود. و چیزهایی که دیگر نبود. کوچه هایی که قبلا نبود. و من از نزدیک، دور میدیدم همه اینها را.
باز هم خواهم گشت. باز هم خواهم دید. باز هم خواهم رفت. باز هم خواهم آمد....