Sheeplog |
Saturday, February 21, 2004
دوباره آخر هفته است و من نشستم اينجا و کمي اخبار ميخونم و کمي موسيقي گوش ميدم. امروز بالاخره رفتم و بسته برادرم رو پست کردم. يک سري عکس هم فرستادم ايران. البته قبلا نسخه ديجيتاليش رو براي خواهرم فرستاده بودم ولي اينهارو مادرم ميزاره تو آلبوم و خوشحال ميشه. بعضي وقتها با خودم فکر ميکنم که مادر بودن خيلي سخته. تمام عمر با عشق و علاقه بچه ات رو بزرگ ميکني و بعد ميسپاريش به امان خدا. با وجوديکه از همون اول ميدوني که برات نميمونه باز هم هيچ کوتاهي و سهل انگاري نميکني. خيلي سخت بايد باشه. خوشبختانه يا بدبختانه ما از اين بخش معافيم.
خوب يک دقيقه صبر کنيد برم موزيک رو عوض کنم. ببخشيد معطل شديد. تلفن هم زنگ زد رفتم جواب بدم. جاتون خالي امروز تا ظهر خوابيدم. بعدشم که پاشدم تا دوش بگيرم و اخبار راي گيري رو بخونم شد 1 بعد از ظهر. ديگه پاشدم و رفتم پستخونه که تا تعطيل نشده اين بسته رو پست کنم. دو هفته اي ميشد که به ليست کارهاي انجامي اضافه شده بود و ديگه داشت هوار ميکشيد. بعد از پستخونه زنگ زدم به عليرضا که بريم يه چيزي بخوريم. قرار شد همديگه رو تو Tower Records ببينيم. چشمتون روز بد نبينه که اون اتفاقي که نبايد ميافتاد باز افتاد. الان هم در حال ارزيابي عمق فاجعه هستم. 3 تا CD و یک DVD . خدا از سر تقصيرات ما بگذره ان شاء الله. انتخابات هم به حمد الله برگزار شد و ملت شريف با حضور 50 درصدي خودشون بازهم همه معادلات صاحب نظران سياسي اجتماعي رو بهم ريختند. خيلي دلم ميخواد بدونم که در چند صد سال اخير آيا حتي يک انسان انديشمند وجود داشته که پيشبينيش در مورد ملت ايران با واقعيت تطبيق داشته باشه؟ ظاهرا ايراني ها قبل از هر تصميم گيري اجتماعي تمام پيشبيني ها رو در نظر مي گيرند و بعد کاري ميکنند که متوسط خطاي پيشبيني ها حداکثر بشه. يکجورايي مثل همون حداقل / حداکثر هايي که تو رياضيات خونديم. انترپولاسيون و اين حرفها. البته اين هم يک جور وحدت ملي است. يادمون نره. خاصيت ديگه اي که اين انتخابات براي ما خارج نشينان داشت اين بود که بفهميم ماه اسفند آمد و به عيد چيزي نمونده. مرور خاطرات ماه آخر سال خالي از لطف نيست. شلوغي خيابانها و مغازه ها. عيدي و پاداش آخر سال. نقشه هايي که براي سال بعد ميکشيديم. هوا که کم کم رو به گرم شدن ميگذاشت. امتحانات ثلث دوم و اميد فراغت بعد از آن. چهارشنبه سوري. خريد عيد. خلاصه خيلي چيزهاي ديگه که فقط در اسفند بود و هيچ وقت ديگه نبود. اگه درست به خاطر داشته باشم در ندا که بوديم هم خيلي چيزها در اسفند اتفاق افتاد. مثلا پايلوت ندا. يا راه اندازي سايت مجيديه. اگه يکسي پيدا بشه که در اون روزها خاطره مينوشته .... آخر امشب اول فرداست. خوش باشيد. |
From a sheep point of view. powered by blogger comments by HaloScan
آنچه گذشت ...
05/01/2003 - 06/01/2003
11/01/2003 - 12/01/2003
12/01/2003 - 01/01/2004
01/01/2004 - 02/01/2004
02/01/2004 - 03/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
04/01/2004 - 05/01/2004
05/01/2004 - 06/01/2004
06/01/2004 - 07/01/2004
07/01/2004 - 08/01/2004
08/01/2004 - 09/01/2004
09/01/2004 - 10/01/2004
10/01/2004 - 11/01/2004
11/01/2004 - 12/01/2004
12/01/2004 - 01/01/2005
01/01/2005 - 02/01/2005
02/01/2005 - 03/01/2005
03/01/2005 - 04/01/2005
04/01/2005 - 05/01/2005
05/01/2005 - 06/01/2005
06/01/2005 - 07/01/2005
07/01/2005 - 08/01/2005
08/01/2005 - 09/01/2005
09/01/2005 - 10/01/2005
10/01/2005 - 11/01/2005
11/01/2005 - 12/01/2005
12/01/2005 - 01/01/2006
02/01/2006 - 03/01/2006
03/01/2006 - 04/01/2006
04/01/2006 - 05/01/2006
05/01/2006 - 06/01/2006
06/01/2006 - 07/01/2006
08/01/2006 - 09/01/2006
09/01/2006 - 10/01/2006
10/01/2006 - 11/01/2006
11/01/2006 - 12/01/2006
12/01/2006 - 01/01/2007
01/01/2007 - 02/01/2007
|