سر وصدايي نيست جز آمد و شد ماشينها و قرقر اين کامپيوتر لعنتي.
نبايد اينجا نشسته باشم. پروژه دانشگاه مونده. کارهاي شرکت هم.
خبرهاي ديروز رو خوانده ام. مال امروز هم هنوز چاپ نشده.
هنوز آنقدر گرسنه نيستم که برم ناهار بخورم.
دلم ميخواست در جاده بودم فارغ از همه چيز و همه کس اما نميتوانم.
در جاده هم بودم بهم نمي چسبيد چون فکرم با من نيست.
فکرم اينجا هم نيست. من هم آنجا نيستم.
پلي بايد بزنم بين اينجا و هرجا، که فکرم يک جا نيست.
نفس عميق. يکي ديگه. و باز هم.
حالا تمرکز و باز نفس عميق.
تمرکز
تمرکز
خب