Sheeplog

Friday, April 02, 2004

بچه ها يکي يکي خداحافظي ميکردند و ميرفتند. ساعت که پنج شد غير از من کسي از بچه هاي گروه نمونده بود.
يک ساعتي ميشد که کار من هم تموم شده بود و داشتم وب گردي ميکردم. کاري رو که دوهفته بود انجام ميدادم
تموم کرده بودم و بايد برميگشتم و روي يه مداري که دوهفته پيش نيمه کاره رها کرده بودم کار ميکردم. کتابي
رو که براي همين موضوع خريده بودم برداشتم و شروع کردم به ورق زدن. نقشه کشيده بودم که تو تعطيلات آخر
هفته بخونمش و ميخواستم برآورد کنم که چقدر وقت ميگيره. ساعت تقريبا پنج و نيم بود که ديگه بلند شدم برم خونه.
اصلا حس کار کردن نداشتم. برنامه اي هم براي شب نداشتم. بايد يک جوري وقتم رو پر ميکردم. با خودم گفتم
که ميرم فروشگاه خريد و براي شب آشپزي ميکنم.
تو راه فکر ميکردم که چي درست کنم و چه چيزهايي بايد بخرم. وارد فروشگاه شدم. بعد از کمي گيج خوردن رفتم
سراغ سبزيجات. اسفناج يک دسته. گيشنيز و جعفري از هر کدوم دو دسته. يکي یه دسته پيازچه، نعنا و تره. بعد
فکر کردم پياز ندارم خونه. پس دو تا هم پياز. بعد رفتم سراغ حبوبات. يک بسته لوبيا چيتي برداشتم. يادم نبود
عدس دارم يا نه. هي دست دست کردم. آخرش برنداشتم. يک ظرف کوچيک ماست. و يک نون بربري داغ. اول
ميخواستم نون مشهدي بگيرم ولي گفت بيست دقيقه طول ميکشه و پشيمون شدم.
اومدم تو ماشين. موبايلم رو چک کردم. زنگ نزده بود.
رسيدم خونه اول پيازها رو خرد کردم و گذاشتم سرخ شه. بعد رفتم سراغ سبزي ها. يکي يکي دسته ها رو شستم و
گذاشتم تو آبکش که آبش بره. کارم با سبزيها که تموم شد، پياز هم سرخ شده بود. يکي يه مشت نخود، لوبيا چيتي،
عدس (داشتم عدس خونه) ، لوبيا سفيد و پياز سرخ کرده رو ريختم تو آب و گذاشتم رو چراغ.
تلويزيون رو روشن کردم. بازي ليکرز با سياتل تازه شروع شده بود. تا حبوبات بپزه کلي وقت داشتم. نشستم پاي
تلويزيون. يه مشت بادوم هم کنار دستم. گشنه ام بود.
نيمه که شد رفتم سراغ سبزي ها. اسفناج و تره و جعفري و گيشنيز رو با ساقه پيازچه ها خرد کردم.يه نگاهي به
بنشن کردم. تقريبا پخته بود. ادويه و نمک زدم بهش. نيمه دوم شروع شده بود. يه سر و ساماني به آشپزخونه دادم
و برگشتم پاي تلويزيون. بازي که تموم شد رفتم سروقت بنشن. سبزي رو اضافه کردم، يه کم آب اضافه کردم و
زيرش رو زياد کردم تا جوش بخوره.
مقداري از پياز که مونده بود رو گذاشتم حسابي سرخ بشه. چند پر سير تازه پاک کردم و خرد کردم. پياز که خوب
سرخ شد سير رو ريختم جاش و سرخ کردم. سبزي هم ديگه پخته بود. يه کم ازش چشيدم. همه چيش اندازه بود. رشته
رو هم ريختم. رشته ها رو مادرم که اومده بود با خودش آورده بود. ميگفت رشته هاي اينجا به درد نميخوره. تو اين
فرصت يه کم نعنا داغ هم درست کردم.
ساعت حدودا 11 بود. آش رشته آماده بود. آش رو کشيدم تو ظرف. با نعنا داغ، پياز داغ و سير داغ روش رو مثلا
تزئين کردم. بقيه آش رو ريختم تو يه ظرف ديگه که وقتي خنک شد بذارم تو یخچال. بقيه سبزيها رو هم گذاشتم تو
فريزر. نون رو هم تکه کردم. نصف تو فريزر و نصف تو يخچال.
حسابي خسته شده بودم. ميلي هم به غذا نداشتم. ياد مادرم افتادم که غذا درست ميکرد و ما ادا در ميآورديم و نميخورديم.
يک ليوان نوشيدني براي خودم ريختم، راديو رو روشن کردم و اومدم نشستم پاي اينترنت.

راستي کسي يه کاسه آش رشته نميخواد؟ بمونه بايد بريزم تو سطل!


From a sheep point of view.




powered by blogger
comments by HaloScan
آنچه گذشت ...

05/01/2003 - 06/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007