Sheeplog

Thursday, June 17, 2004

ملاقات

زودتر از 8 برگشتیم خانه. دوش گرفتم و لباسم رو عوض کردم. بقیه فامیل یکی
یکی پیداشون میشد و یکی یکی با من آشنا میشدند. از همون اول بنای شوخی
گذاشته شد تا من بینشون راحت باشم. و تا آخر شب هم ادامه داشت. چون
صدا زدن اسمم براشون خیلی آسون نبود هرکدوم یکجور صدام میزدند. ("جو" -
"چیکو" و ...) من هم وقتی میدیدم اسمی رو میگن که اسم هیچکس دیگه
نیست جواب میدادم. فقط یک بار گفتم اگه من چیکو هستم یکی هم باید فرانکو
باشه ولی ظاهرا کسی این دو کمدین رو نمیشناخت و شوخیم نگرفت.

تا شام حاضر بشه با خاله و نوه هاش رفتیم سراغ حیوانها. یک اسب رو زین کرد
و نوه کوچکتر رو سوارش کرد. تعلیم اسب سواری به بچه ای که تازه راه رفتن یادگرفته
کار تماشایی بود. مادرش هم به جمع ما پیوست و مشغول اختلاط با من. من هم
که از زور خستگی کمتر حرف میزدم و بیشتر تماشا میکردم و لبخند میزدم. دقایقی
بدین منوال گذشت. او هم یکی دوبار آمد و رفت. تا اینکه پیغام دادند که شام حاضر
شده و برگشتیم به داخل حیاط کوچک. زمین پشت خانه با نرده و حصار به چند قسمت
بزرگ و کوچک تقسیم شده بود که در ساده ترین شکل میتوان آن را با سه حیاط در
طول هم مجسم کرد. در دورترین حیاط اسبها پرسه میزدند. در حیاط وسط انباری و لانه
مرغها بود و زمینی که ما در آن بودیم و حیاط نزدیک به خانه، واقعا حیاط بود با گل و
گیاه و چمن و سایبان و میز و ...

یک ساندویچ همبرگر برای خودم درست کردم، مقداری سبزیجات در ظرف ریختم، یک
نوشابه گرفتم و جایی برای خودم دست و پا کردم و مشغول خوردن شدم. بقیه هم
با فاصله زمانی متفاوت یکی یکی وارد میشدند و جایی مینشستند. غذا خوردن اصلا
جنبه رسمی نداشت و همه احساس راحتی میکردند.

صحبت و شوخی تمام مدت ادامه داشت و تمام نمیشد. وقتی همه خوب سیر شدند
و با سرد تر شدن هوا جمعیت کم کم به داخل منتقل شد و کماکان بساط طعنه و کنایه
به راه بود. و من همچنان در جنگ با خستگی مفرطی که با خودم سوقات آورده بودم.
در این میان من هم چندین بار مورد هدف قرار گرفتم و برای مدتی نمیدانستم که من
بالاخره عربم یا هندی!!! هرچه بود مایه خنده و سرگرمی.

شب به نیمه نزدیک میشد که تصمیم گرفتیم جمع رو ترک کرده و برای تماشای فیلم
به اتاقش برویم. و من که فیلم رو قبلا دوبار دیده بودم بیشتر برای خواب میرفتم. از همه
تشکر کردم و خداحافظی. مسواک زدم و برای دیدن فیلم Matchstick Men به اتاق رفتم.

هنوز ادامه دارد ....

From a sheep point of view.




powered by blogger
comments by HaloScan
آنچه گذشت ...

05/01/2003 - 06/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007