گیج
فکر ميکردم که خسته ام ولي مثل اينکه گيجم. چون با خوابيدن مشکلم حل نشد.
خيلي نتونستم به کاري برسم امروز. صبح که همش پاي تلفن بودم. بعد از ظهر
هم باز دو سه تا تلفن داشتم. پروژه ام رو شروع کردم. ولي خيلي نتونستم به
کار کردن ادامه بدم. گشت و گذار تو اينترنت هم دردي رو دوا نکرد. تا اينکه
پاشدم و اومدم خونه و يه چرتي زدم. بچه ها زنگ زدن که بريم
Jazz club
همونجايي که ده روز پيش براي اولين بار من رو برده بود. جاي بسيار دلپذيريه ولي
بدون اون نميدونم که چه حالي خواهم داشت.
هي خواستم زنگ بزنم ولي حرفي ندارم که بگم. غر هم نميخوام بزنم. همينيه که
هست. خربزه که ميخوري بايد پاي لرزش هم بشيني. هنوز مطمئن نيستم که کاري که
دارم ميکنم چه بلايي سرم مياره. يکي از بچه ها ميگفت جنبه داشته باش ولي خوب ندارم!
حوصله ام سر رفته. خسته ام. نه گيجم.