Sheeplog |
Wednesday, August 18, 2004
زنگ زده بودم به یکی از دوستام که راجع به لندمارک باهاش حرف بزنم. حدود یک ساعت و نیم
حرف زدیم. من هی میخواستم براش توضیح بدم که لندمارک خوبه. اون هم هی میگفت که در این مورد تجربه بدی داشته و نمیخواد که اصلا راجع بهش فکر کنه. من سعی کردم که متقاعدش کنم که داشتن تجربه بد دلیل نمیشه و هی اصرار کردم. بیش از حد اصرار کردم تا جایی که صداش در اومد و گفت اگه یک بار دیگه در این مورد باهاش حرف بزنم دیگه باهام حرف نمیزنه. من ناراحت شدم و سعی کردم رفع و رجوعش کنم ولی یه چیزی بهم گفت که باعث شد از خودم بدم بیاد. یک لحظه احساس کردم که اختیار حرفهای خودم رو نداشتم و زیادی ورراجی کردم. چون اگه مثل آدم حرف زده بودم نمیبایست که اینطوری میشد. تمام دیشب داشتم راجع به این موضوع فکر میکردم که دیگه سعی نخواهم کرد کسی رو به این کلاس ترغیب کنم. فکر کردم که آدمها خوششون نمیاد که بری بهشون بگی فلان کلاس برات خوبه. فکر کردم که اصلا به من چه. فکر کردم که اگه کسی ازم پرسید بهش میگم ولی خودم پیش قدم نمیشم. از لندمارک هم بدم اومد دیشب. با اینکه برام کلی مطلب جالب داشت و کلی ازش استفاده کردم ولی چون از روش بازاریابیشون خسته شدم از کلش هم بدم اومد. برای خودم توجیه کردم که تمام آموزشهای لندمارک طوری برنامه ریزی شده که در نهایت باعث میشه کسایی که در کلاسها شرکت میکنند به عنوان نماینده فروش در جامعه آدمهای دیگه رو به سمت این کلاسها جذب کنند. برای چنین نتیجه گیری ای هزار تا دلیل میتونم جور کنم. مثلا اینکه کلاسها هیچ وقت تموم نمیشه. یا اینکه به عنوان تکلیف شب بهت میگن که آدمهای اطرافت رو بیاری که در کلاسها شرکت کنند. و با این افکار دیشب خوابیدم. صبح که بیدار شدم قضیه فرق کرده بود. با خودم گفتم که مگه من خودم عقل و شعور ندارم. مگه من اختیارم دست خودم نیست پس چرا باید اینطوری تحت تاثیر قرار بگیرم. به خودم گفتم که ترغیب کردن آدمهای دیگه لزوما کار بدی نیست. اما باید رو راست برخورد کنم. اگه من از روش مارکتینگ لندمارک خوشم نمیاد مهم نیست. اونها روش خودشون رو دارند. من هم اگه روزی با کسی صحبت کردم بهشون میگم که البته من با روش اینها موافق نیستم. ولی با این حال میشه ازشون چیز یاد گرفت. میشه از آموزشهاشون استفاده کرد. میشه هم رفت و کلاسهای مشابهشون رو پیدا کرد. البته با خودم هم قرار گذاشتم که بیخودی طرفدار سینه چاک هیچ چیزی نباشم مگه اعتقاداتی که بهشون ایمان دارم. لندمارک هم مثل هر کلاس دیگه ای ممکنه نقطه ضعف داشته باشه. و فکر نکنم خودشون هم اون رو انکار کنند ولی باز مثل هر چیز دیگه ای همینیه که هست و میشه ازش بهره گرفت یا فراموشش کرد. البته اگه کمی هم آدم دلسوز باشه میشه رفت و باهاشون حرف زد و چیزی که به نظر نا مطلوب میاد رو باهاشون در میون گذاشت. دیشب در انتهای صحبت از دوستم عذر خواستم و اگر کسی دیگه ای هم فکر میکنه که من اون رو تحت فشار گذاشتم در مورد لندمارک همینجا ازش عذر میخوام. اصرار کردن معمولا نتیجه عکس داره و اون هدفی که مد نظر من هست رو تامین نمیکنه. من میخوام که در سرنوشت اطرافیانم تاثیر گذار باشم و برای این کار صبر و حوصله لازمه نه اصرار و فشار. قربان همگی |
From a sheep point of view. powered by blogger comments by HaloScan
آنچه گذشت ...
05/01/2003 - 06/01/2003
11/01/2003 - 12/01/2003
12/01/2003 - 01/01/2004
01/01/2004 - 02/01/2004
02/01/2004 - 03/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
04/01/2004 - 05/01/2004
05/01/2004 - 06/01/2004
06/01/2004 - 07/01/2004
07/01/2004 - 08/01/2004
08/01/2004 - 09/01/2004
09/01/2004 - 10/01/2004
10/01/2004 - 11/01/2004
11/01/2004 - 12/01/2004
12/01/2004 - 01/01/2005
01/01/2005 - 02/01/2005
02/01/2005 - 03/01/2005
03/01/2005 - 04/01/2005
04/01/2005 - 05/01/2005
05/01/2005 - 06/01/2005
06/01/2005 - 07/01/2005
07/01/2005 - 08/01/2005
08/01/2005 - 09/01/2005
09/01/2005 - 10/01/2005
10/01/2005 - 11/01/2005
11/01/2005 - 12/01/2005
12/01/2005 - 01/01/2006
02/01/2006 - 03/01/2006
03/01/2006 - 04/01/2006
04/01/2006 - 05/01/2006
05/01/2006 - 06/01/2006
06/01/2006 - 07/01/2006
08/01/2006 - 09/01/2006
09/01/2006 - 10/01/2006
10/01/2006 - 11/01/2006
11/01/2006 - 12/01/2006
12/01/2006 - 01/01/2007
01/01/2007 - 02/01/2007
|