Sheeplog

Friday, September 24, 2004

بازگشت

بیشتر از یک هفته میشه که رسیدم سر خونه و زندگیم. جمعه قبل ساعت 3 بعد از ظهر
هواپیما نشست، تا برم خونه و سر و وضعم رو مرتب کنم ساعت 7 بعد از ظهر تو سمینار
"ایجاد معجزه" بودم. سمینار 3 ساعت طول کشید و بسیار هم لذت بخش بود. فرداش
که شنبه بود از صبح تا شب کلاس داشتم. البته کلاس 10 صبح شروع میشد و من 5 دقیقه
دیر رسیدم و در زمان مناسب از کلاس عذر خواهی کردم. تا 10 شب کلاس بودم و بعدش
رفتم شام با دوستم که تا نصفه شب طول کشید. یک شنبه دیر از خواب بیدار شدم ولی
زود رفتم دنبال دوستم برای اینکه دعوت شده بودیم پیک نیک. خلاصه از ظهر الی الطلوع تا
بعد از تاریک شدن هوا در معیت دوستان بودیم. والیبال ساحلی بازی کردیم، کباب خوردیم
و پانتومیم و آتش و ....

بالاخره دوشنبه شد و کار و کار و کار. فکر میکردم دانشگاه این هفته شروع میشه پس سه شنبه
با وجودی که حالم خوش نبود پاشدم و رفتم دانشگاه ولی هرچی گشتم کلاسهام رو پیدا نکردم.
وقتی رسیده بودم باید آخرای کلاس اول میبود پس نتیجه گرفتم که کلاس زود تموم شده و همه
رفتن. از فرصت استفاده کردم و رفتم مرکز دانشجویی و دوباره ساعت و محل کلاسها رو چک کردم.
همه چی درست بود برگشتم برای کلاس دوم ولی هرچی منتظر شدم هیچکی نیومد. در این بین
یه زنگی هم به دوستم زدم که گفت الان تو کلاسم و بعدا زنگ بزن. من دیگه مطمئن شده بودم که
کلاسهام رو گم کردم. فکر کردم چقدر خنگم که نمیتونم دوتا کلاس رو پیدا کنم. تا اینکه حوصله ام
سر رفت و رفتم دفتر پذیرش. آقایی که اونجا بود گفت قیافه ات آشناست. به خودم گفتم آره آدمهای
خنگ همشون یه شکلند! پرسیدم چه بلایی سر کلاسها اومده که گفت هیچی فقط اینکه شما یک
هفته زود اومدین! تشکر کردم و دست از پا دراز تر برگشتم شرکت. چهار شنبه با یکی از همکارهام
رفتیم San Diego که حدودا 75 مایل از اینجا دوره. تا غروب اونجا بودیم. دیروز و امروز هم باز شرکت
بودم. امروز ظهر رفتیم فوتبال بازی کردیم. فکر کنم یک ماهی میشد که پام به توپ نخورده بود ولی
بازیم اصلا هیچ فرقی نکرده بود. هنوز هم شوت هام میرفت تو اوت.

الان نشستم تو شرکت و دارم یه مدل رو چک میکنم. امشب دعوتیم به یک مهمونی خداحافظی.
قراره که کلی خوش بگذره. باید کم کم پاشم برم خونه و آماده شم.

این پژمان هم راست میگه. نمیدونم این همه انرژی چی شد؟؟؟

From a sheep point of view.




powered by blogger
comments by HaloScan
آنچه گذشت ...

05/01/2003 - 06/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007