Sheeplog

Tuesday, January 11, 2005

نقطه، سر خط!

دنیا به آخر نرسیده. 10 روز بعد از سونامی بچه‌ها رفتند مدرسه. هنوز هم گه گاه
خبری از نجات انسانی گرفتار طبیعت پخش میشه. دبیرکل سازمان ملل نسبت به
کمک‌های مردمی ابراز رضایت کرده و گفته که 76 درصد درخواستش جمع آوری شده.

نزدیک‌تر که بیایم مردم تو عراق منتظرند که تا آخر ماه انتخابات رو برگزار کنند و هرچه
زودتر کشورشون سر و سامان بگیره. یه عده هم که اصولا با هر نظم و سامانی
مشکل دارند زیر مقعدشون بمب منفجر میکنند مگه کسی مجالی پیدا کنه و سر
راحت زمین بذاره.

باز نزدیکتر تو فلسطین گزینه مورد نظر همه رای آورده و دیگه قند تو دل همه دنیا آب
میشه انگار که تمام مشکلات حل شده و صلح و صفا برقراره. ایشالله که همینطور هم
میشه.

اگه نزدیک‌تر بیایم بارون امان همه رو تو کالیفرنیا بریده. در سنتاباربارا زمین رم کرده و
اونهایی که مانده بودند رو بلعیده و بقیه رو خونه‌هاشون رو زیر و رو کرده. این پسر عموی
عزیز هم پاشو کرده تو یه کفش که از شرق اومده که بره تو آب. حالیش هم نمیشه که
تو این هوا نمیشه شنا کرد.

اگه باز هم نزدیک‌تر بیام میبینم که تو دنیا همه چی بهم ریخته ولی زندگی کماکان ادامه
داره. اگه امروز سر همسایه یه بلایی اومده و من قسر در رفتم، پس‌فردا نوبت من میشه
و اون میشه نظاره‌گر ماجرا. اونوقت من همه اینها رو گذاشتم کنار و خیال میکنم غم عالم
رو گذاشتن تو دل من.

دور و برم رو نگاه میکنم تمام فامیل و دوست و آشنا الحمدالله سالمند و سقفی بالای سر
دارند. خودم هم که درگیر کار خونه‌ام که خیلی ها در 10 روز گذشته زمینش رو هم از دست
دادند. سرم به درس و کار گرمه که باز بعضی یکیش رو آرزو دارند. پس چه مرگمه که نمیتونم
از زندگی لذت ببرم؟ اصلا لذت به کنار حساب شکر اینهمه نعمت رو باید به کی پس داد؟
اگه فردا یخه‌ام رو گرفتند و پرسیدند "ابله! چرا استفاده نکردی" چه جوابی باید بدم؟

دیشب پای تلفن قیدش رو زدم. بیلم رو برداشتم و رفتم مسیر آب رو که بیش از شش ماه
مایه حیاتم بود رو از سرچشمه بستم. خوشی بدجوری زده بود زیر دلم. سرم حسابی گرم
شده بود و چند وقت بود که به تاخت میرفتم. دیشب احساس کردم که دلم برای پاییز تنگ
شده. دلم مرگ میخواست. میبایست که ریشه خودم رو میزدم. چه فایده از زندگی لذت بردن؟
دلم نوحه و عزاداری میخواد. سی‌دی رو گذاشتم تو پخش و رفتم تو موسیقی و ورق زدن
خاطرات. سرسره سواری رو برف. آش رشته شب کریسمس. کشتی زیر بارون لب ساحل.
تماشای آتیشبازی در سرما. تماشای ستاره‌ها بالای تپه. فوتبال دستی. مسابقه اسب دوانی.
برکلی و کلاه فروش کنار خیابون. پیاده‌روی در جنگل. تماشای ناپا از بالای تپه. شهر (سانفرانسیسکو).
دزددریایی/دو انگشتی. شایلو. لیتل‌بیت. میدنایت.


From a sheep point of view.




powered by blogger
comments by HaloScan
آنچه گذشت ...

05/01/2003 - 06/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007