Sheeplog

Monday, January 24, 2005

در باب خوش‌شانسی...!!!

شنبه شب آخرین شبی بود که در آپارتمان شماره 7F می‌خوابیدم. اسباب‌ها رو کنار اتاق
بسته‌بندی کرده بودم که فردا صبح بار کامیون کنیم. از قضا یک سرماخوردگی بدی هم
گرفته بودم که حسابی کسلم کرده بود. ساعت حدود یک بعد از نیمه شب بود که تونستم
برم تو تخت و بخوابم. کامیون ساعت 8 صبح می‌رسید و من می‌بایست قبل از اون بیدار
می‌شدم و دوش می‌گرفتم. یکی از این آبنباتهای ضد سرفه گذاشتم گوشه دهنم و به
خواب رفتم.

ساعت حدودا 5 صبح بود که از صدای درزدن بیدار شدم. انتظار کسی رو در اونموقع صبح
نداشتم. قبل از اینکه در رو باز کنم از چشمی بیرون رو نگاه کردم. متوجه شدم که مردی
پشت در ایستاده ولی نتونستم تشخیص بدم که کیه. بدون اینکه سوال کنم در رو باز کردم.
افسر کلانتری بود. من به طرز عجیبی خونسرد بودم یا شایدم هنوز نیمه خواب بودم.

پرسید: "شما فلانی هستید؟"
گفتم: "بله!" (دنبال خودم اومده بود! یعنی اشتباهی در نزده بود)
پرسید: "شما Laptop دارید؟"
گفتم: "بله!" (یعنی جرم اینترنتی؟ یا یه همچین چیزی!!!)
پرسید: "میدونی Laptopت کجاست؟"
گفتم "باید همینجا باشه"
که گفت: "تو ماشینت نبوده؟"
گفتم: "اتفاقا چرا!"
گفت: "Laptop شما دزدیده شده!" (پیش خودم گفتم جل‌الخالق! اگه هم دزدیده شده این
بابا از کجا فهمیده. حتما شرکت یه دستگاهی چیزی رو این کامپیوتر ها نصب کرده که خودش
میفهمه که دزدیه شده و گزارش میکنه به پلیس!)
جالبیش اینه که انقدر رفته بودم تو خط تکنولوژی که اصلا یادم رفت که ناراحت بشم یا
جا بخورم که کامپیوتر رو دزدیدن.
گفت: "البته نگران نشو ما پیداش کردیم!" (دیگه واقعا دیوانه شدم! گفتم اینها خیلی کارشون
درسته. یا شایدم دزده خودش رو تحویل داده یا کامپیوتر از دستش لیز خورده افتاده! چه میدونم
آخه چه طور ممکنه که تو 4-5 ساعت که من خواب بودم یکی اومده دزدیده، یکی هم رفته پیداش
کرده؟)
گفت: "کفشت رو بپوش بیا بریم سراغ ماشینت"
من که هنوز گیج بودم. یه خورده دور خودم چرخیدم. کاپشنم رو تنم کردم و باهاش رفتم پایین.
نمیدونست که ماشین من کجاست. بهش جای ماشین رو نشون دادم. دیدم که بعله جناب دزد
محترم شیشه کوچک عقب رو شکسته به امید ضبط ماشین. بعد هم صندوق عقب رو باز کرده و
Laptop و جاروبرقی نوئی رو که خردیده بودم با خودش برده.
جناب افسر یک سری همه را با بیسیم گزارش کرد. تعدادی سوال هم از من پرسید و یادداشت
کرد. بعد از من خواست که باهاش برم و وسایل خودم رو شناسایی کنم. من به بهانه قفل کردن
در خونه رفتم بالا و گوشی موبایلم رو برداشتم.
تو پمپ بنزین سر خیابون پنج‌تا ماشین پلیس یک ماشین نیسان رو محاصره کرده بودند. جاروبرقی
من رو هم کنار ماشین رو زمین گذاشته بودند. صحنه خیلی جنایی پلیسی بود. من هم با لباس
خواب اون وسط وایستاده بودم. خلاصه جارو و کامپیوتر و ضبط ماشین رو شناسایی کردم. بعد بهم
گفتند که برای تحقیقات احتیاج دارند که وسایل رو یک روز پیش خودشون نگه دارند. جناب افسر
من رو رسوند خونه و گفت که فردا باهات تماس میگیریم.
ساعت پنج و نیم بود که برگشتم تو تخت. فکر کردم تا 8 صبح میتونم یه چرت کوتاه بزنم. آخه قرار
بود به هر قیمتی که شده اسباب کشی کنم!!!!

From a sheep point of view.




powered by blogger
comments by HaloScan
آنچه گذشت ...

05/01/2003 - 06/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007