Sheeplog |
Monday, July 25, 2005
هفته پیش گفته بودم یه پروژه شروع کردیم. هدف از این پروژه آشنا کردن بچهها با کشورها و آداب و رسوم
متفاوت است که در کلاس، با نظارت مربی و با استفاده از اینترنت و یا پست معمولی انجام میشود. برای ادامه و گسترش این پروژه نیازمند تعداد زیادی آدم ناراضی (وضع موجود در دنیا) و علاقمند هستیم. ما سه نفر هستیم که این کار رو شروع کردیم و در قدم اول بین دو کلاس تابستانی در ایران و امریکا این ارتباط رو بین بچهها برقرار کردیم به شکلی که بچهها راجع به خودشون و زندگی شون نقاشی میکشند و اون رو برای بچههای کلاس دیگه میفرستند. مثلا بچههای ایران راجع به نوروز و سفره هفت سین نقاشی کشیدهاند و فرستادن برای بچههای امریکا. برای گسترش اینکار به کلاسهای بیشتر نیازمندیم. به آدمهایی که در مورد تبلیغات کمک کنند نیازمندیم. به کسانی که ایده خوب دارند نیازمندیم. به کسانی که ارتباطات گسترده دارند نیازمندیم. ما میخوایم که یک شبکه جهانی از کلاسهای درس درست کنیم که در هر زمان این کلاسها از امکانات یکدیگر بتوانند استفاده کنند. اگر کسی پیدا بشه که بتونه یک وب سایت طراحی کنه که از طریق اون معلمها بتونن کلاس خودشون رو ثبت و معرفی کنند و اینکه چه امکاناتی دارند و به چه نوع همکاری علاقمند هستند. خلاصه ایده زیاد داریم. ایده بیشتر هم میپذیریم. تعدادمون کمه و برای سرعت دادن به پروژه به امکانات و کمک احتیاج داریم. لطفا نظراتتون رو بفرستید. و اگر قصد شرکت در این پروژه رو دارید در قسمت نظرات آدرس ایمیل تون رو فراموش نکنید. یا علی مدد Tuesday, July 19, 2005
ساعت 12 شب خودم رو راضی کردم که برگردم خونه. توی راه مدام به کارهایی که در طول روز میخواستم بکنم فکر کردم.
با خودم قرار گذاشته بودم که سر شب از شرکت بزنم بیرون و کاغذهای لندمارک رو مرتب کنم ولی اشکالی که صبح توی مدار پیدا کرده بودم تا آخر شب مشغولم کرده بود. و حتی به برنامه معمولی روزانهام هم نرسیده بودم. آقای همسایه فردا صبح پرواز داشت و من قرار بود ببرمش فرودگاه. خونه که رسیدم معطل نکردم. جیش، بوس، لالا در 3 ثانیه. حسابی غرق خواب بودم که با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم. تلفن رو تو آشپزخونه گذاشته بودم که باطریش شارژ بشه. بهش که رسیدم قطع کرد. همکارم زنگ زده بود. یادم افتاد که تلفن شرکت رو فوروارد کردم به تلفن دستیم. حتما میخواسته ببینه که من هنوز سر کارم یا نه. خوب اگه کار واجبی داشته باشه پیغام میذاره! ساعت رو نگاه کردم، 2:30 صبح بود. تلفن رو گذاشتم رو بیصدا و برگشتم تو رخت خواب. صبح یک ربع قبل از 7 از خواب بیدار شدم. یعنی آقای همسایه جدی جدی میخواد بره؟ تو خواب و بیداری دوش گرفتم و آماده شدم. وقت کردم چای هم درست کنم. لیوان چایم رو برداشتم و راه افتادم سمت خونه آقای همسایه. با 5 دقیقه تاخیر ساعت 7:35 رسیدم در خونهشون. هنوز بیرون نیومده بود. زنگ که زدم فکر کرد هنوز تو راهم. حاضر بود. اومد نشست و راه افتادم به سمت فرودگاه. یک کوله پشتی و یک کیف کامپیوتر دستش بود. یعنی جدی جدی میخوای بری؟ چه خبر هست؟ میگفت که قراره تمام مهندسهایی که روی این پروژه کار میکنن یکجا جمع بشند و جلسه تشکیل بدن. گفت که تا فردا شب بر نمیگرده. یعنی حدودا 36 ساعت. آقای همسایه از ماشین پیاده شد و خداحافظی کرد و رفت. آقای همسایه فردا شب برمیگرده ولی من دنبالش نمیرم. چون باید تو خونه منتظر تلفن بشینم. امروز از صبح بدون توجه به رفتن آقای همسایه دارم به کارهام میرسم. یعنی آقای همسایه هم بدون توجه به من تو جلسه شرکت میکنه؟ احتمالا. Tuesday, July 12, 2005
آقای همسایه میگه "گوسفند! یه چیزی بنویس دیگه!" میام قیافه بگیرم یادم میافته که تلفن زده! عوضش فوت
میکنم تو گوشش و میگم "الو .... الو .... چی گفتی نشنیدم!" صدای غرغرش رو که میشنوم دلم خنک میشه. از من راجع به فرش کردن حیاط میپرسه. من هم چهارتا جواب کلی بهش میدم که هیچ خاصیتی نداره و صحبت رو تموم میکنم. آقای جل الخالق رو یادتون میاد؟ الان با آرنولد قرار داره که توپش کنه. من هم نشستم منتظر کارشون که تموم شد بریم یه شامی باهم بخوریم. قبل از اینکه بره پیش آرنولد باهاش حرف زدم میگفت که امروز صبح خونه زندگی رو بار کامیون کرده و رفته جای جدید. خانه دار و بچه دار، زنبیل و بردار و بیار. خوب شد این آقای پشت کوهی خونه خرید. بعد اون بازار خونه خورد به سقف. تو شش هفت ماه اخیر حداقل 5-6 نفر از آشناها خونهدار شدن. مبارکه. آقای همسایه دیگه چی بنویسم؟ من که هرچی بنویسم تو فردا میگی همش تکراری بود! من یکشنبه صبح برای دوره ILP ثبت نام کردم. دیروز هم جلسه توجیحی SELP coaching داشتم. در شش ماه آینده زمین و زمان به وفق مراد من تغییر خواهد کرد. اگه ناراحتید میتونین با شاتل بعدی به مقصد مریخ پرواز کنید. این موسسه هیچگونه مسئولیتی در قبال هزینه ایاب و ذهاب مشتری ندارد. من به دنبال پروژه میگردم. یه کار خارق العاده که نشه انجام داد. مثلا آقای مصباح یزدی رو بیاریم تو UCI سخنرانی کنه در مورد فواید اصولگرایی! از تمامی ایدههای غیر عملی استقبال میشود. آدرس: محل. راستی آقای همسایه وقت کردی بیا سر این مبل ما رو بگیر. دیگه وقتشه! آهان یادم اومد. من به یک ماشین وانت احتیاج دارم. خساستم هم اجازه نمیده که برم کرایه کنم. مگه اینکه مجبور بشم. این گوسفندستان هم شده تابلو اعلانات. یا سررسید روزانه. حالا که اینطور شد از اون آقایی که 7 ماه پیش یه پرینتر به من داد که صاحبش بیاد از من بگیره تقاضا میشود که صاحبش بیاد پرینتر رو از من بگیره. کپک زد این پرینتر بدبخت تو گاراژ. یه پروژه دیگه هم هست که برنامههایی درست کنیم که بچههای دو کشور مختلف با هم ارتباط برقرار کنند. بچههای بین 6 تا 9 سال. مثلا از طریق نقاشی یا عکس یا ... هدف از این برنامه آشنا کردن بچهها با خصوصیات مشترک آدمها و فرهنگها ست. میخوایم بچهها نسبت به دنیا احساس ارتباط بیشتری پیدا کنند. یک مورد از چنین برنامهای داره شروع میشه. اگه کسی دوست داشت میتونه با من تماس بگیره. آقای جل الخالق حداقل 20 دقیقه دیگه مشغوله. تا اطلاع ثانوی محل خود را ترک نموده به پناهگاه بروید. پرسپولیس |
From a sheep point of view. powered by blogger comments by HaloScan
آنچه گذشت ...
05/01/2003 - 06/01/2003
11/01/2003 - 12/01/2003
12/01/2003 - 01/01/2004
01/01/2004 - 02/01/2004
02/01/2004 - 03/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
04/01/2004 - 05/01/2004
05/01/2004 - 06/01/2004
06/01/2004 - 07/01/2004
07/01/2004 - 08/01/2004
08/01/2004 - 09/01/2004
09/01/2004 - 10/01/2004
10/01/2004 - 11/01/2004
11/01/2004 - 12/01/2004
12/01/2004 - 01/01/2005
01/01/2005 - 02/01/2005
02/01/2005 - 03/01/2005
03/01/2005 - 04/01/2005
04/01/2005 - 05/01/2005
05/01/2005 - 06/01/2005
06/01/2005 - 07/01/2005
07/01/2005 - 08/01/2005
08/01/2005 - 09/01/2005
09/01/2005 - 10/01/2005
10/01/2005 - 11/01/2005
11/01/2005 - 12/01/2005
12/01/2005 - 01/01/2006
02/01/2006 - 03/01/2006
03/01/2006 - 04/01/2006
04/01/2006 - 05/01/2006
05/01/2006 - 06/01/2006
06/01/2006 - 07/01/2006
08/01/2006 - 09/01/2006
09/01/2006 - 10/01/2006
10/01/2006 - 11/01/2006
11/01/2006 - 12/01/2006
12/01/2006 - 01/01/2007
01/01/2007 - 02/01/2007
|