از فردا ساعت ۱۰ صبح به مدت یک هفته
فردا صبح مادربزرگم میاد. دیروز بعد از مراسم دو صبحگاهی (۱۷.۴ مایل) آستینها رو بالازدم و یه دستی به سر و گوش خونه کشیدم که تاحدی مادربزرگ پسند بشه. امروز هم میرم فروشگاه که برای چند روز آینده خاروبار بخرم. چون مادربزرگ من همیشه نگرانه که یه وقت من گشنه نمونم. اگر بیاد و یخچال خالی رو ببینه احتمالا فکر میکنه من از صبح تا شب گشنگی میکشم.
امسال بعد از ۶ سال اولین عیدیه که یکی از اعضای فامیل پیشم هست. اگر مادربزرگم نمیاومد شاید یادم میرفت که هفت سین بچینم و زنگ بزنم و عید رو به آشنایان تبریک بگم. خوشحالم که امسال یه عید درست و حسابی خواهم داشت. تنها اشکالش اینه که امتحان دانشگاه رو با ما هماهنگ نمیکنن و درست میذارند روز دوم فروردین. عقلشون هم نمیرسه بیشتر از این.