Sheeplog |
Friday, May 26, 2006
فردا شنبه تعطیله مثل تمام شنبهها. پسفردا یکشنبه تعطیله مثل همه یکشنبهها. پساونفردا دوشنبه تعطیله برخلاف بیشتر دوشنبهها.
من باید مقاله ترم و پروژهام رو تا چهارشنبه تموم کنم و تحویل بدم. هنوز خیلی کاری نکردم. فکر میکنم که وقتم کمه. از ترس اینکه نتونم تمومش کنم اینجا نشستم و هیچ کار مفیدی نمیکنم. به نظر خیلی احمقانه میاد که وقتی باید بیشتر از همیشه تلاش کنم برعکس هیچ کاری نمیکنم. این برای اولین بار نیست که دچار این بیخاصیتی میشم. سوالم اینه که چرا؟ برای چی من الان دستم به کار نمیره؟ اگر بخوام بهانه بیارم میگم که نمیدونم از کجا شروع کنم. ولی این بهانهای بیشتر نیست چون بالاخره از یه جایی شروع خواهم کرد و اینکه کار کنم خیلی مقید تر از اینه که هیچ کار نکنم. پس به راستی چه موضوعی باعث میشه که من الان کار نکنم؟ باید در نهایت یک سودی به حال من داشته باشه که الان کار نمیکنم. خوب یه کم تجزیه تحلیل کنیم ببینیم که این کار نکردن من چه خاصیتی داره: ۱- با اینکه کار نمیکنم ولی خسته هستم. حس و حالم هم اصلا خوب نیست بخاطر اینکه نگرانم. ۲- اضطراب دارم و هرچقدر که بیشتر طولش میدم اضطرابم بیشتر میشه. ۳- وقتی کار نمیکنم سر خودم رو به چیزهای دیگه گرم میکنم و وقت زودتر میگذره. و وقتی سرم گرمه کمتر زجر میکشم. ۴- آخر روز که میشه خودم رو دعوا میکنم که چقدر وقتم رو تلف کردم و دنبال بهانه میگردم که چرا نتونستم از وقتم درست استفاده کنم. احساس مسوولیت نمیکنم. ۵- وقتی که دیگه خیلی دیر شد تند تند یه کاری میکنم و سر و ته پروژه رو جمع میکنم و تحویلش میدم با اینکه میدونم که اون شکل ایدهآل که مورد نظرم بوده رو نداره. یعنی از اونی که اول در نظرم بوده کار کمتری میکنم. ۶- دوباره خودم رو سرزنش میکنم که فرصتهام رو از دست دادم. ۷- به خودم اثبات میکنم که من از عهده کارهای بزرگ بر نمیآم . برای اینکه تا حالا هیچ کار بزرگی نکردم. ۸- بهانه میارم که چون برنامهریزیم خوب نیست به جایی نمیرسم. ۹- روزهام رو با خستگی و بی حوصلگی تموم میکنم. صبحها اشتیاقی به بیدار شدن ندارم. ۱۰- در روابط اجتماعیم با آدمها کم حوصله هستم چون ذهنم مشغول کارهایی هست که انجام ندادم. ۱۱- به خودم اجازه تفریح نمیدم چون در طول روز به اندازه کافی کار نکردم. ولی دزدکی وقتم رو پای تلویزیون تلف میکنم. ۱۲- از اینکه دیگران متوجه بشند که من وقتم رو چطور میگذرونم واهمه دارم. چون از قضاوت اونها خوشم نخواهد آمد. احساس عدم تعلق میکنم. ۱۳- در کلاس با هیچ کس در مورد پروژه صحبت نمیکنم و سعی میکنم همیشه کارم رو تکنفره انجام بدم. چون نمیخوام اعتراف کنم که کم کار میکنم. از مزیت کار گروهی بهرهمند نمیشوم. وای چقدر زیاد شد!!!!! چشم قول میدم برم کار کنم. از الآن اعلام میکنم که خاک بازی ممنوع. اگر من کارم رو درست انجام بدم چه چیزی ممکنه که الآن ممکن نیست؟ چیزی که ممکنه اینه که با خیال راحت برم سینما. با خیال راحت برم بدوم. چه حسی بهم میده؟ حس سرافرازی. حس زندگی. حس اعتماد به نفس. حس خوشحالی. حس مفید بودن. حس افتخار. حس قدرت. من تا صبح فردا قسمت کاغذی پروژه رو تموم میکنم و ساختمان مقالهام رو هم آماده میکنم. پس تا فردا صبح. |
From a sheep point of view. powered by blogger comments by HaloScan
آنچه گذشت ...
05/01/2003 - 06/01/2003
11/01/2003 - 12/01/2003
12/01/2003 - 01/01/2004
01/01/2004 - 02/01/2004
02/01/2004 - 03/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
04/01/2004 - 05/01/2004
05/01/2004 - 06/01/2004
06/01/2004 - 07/01/2004
07/01/2004 - 08/01/2004
08/01/2004 - 09/01/2004
09/01/2004 - 10/01/2004
10/01/2004 - 11/01/2004
11/01/2004 - 12/01/2004
12/01/2004 - 01/01/2005
01/01/2005 - 02/01/2005
02/01/2005 - 03/01/2005
03/01/2005 - 04/01/2005
04/01/2005 - 05/01/2005
05/01/2005 - 06/01/2005
06/01/2005 - 07/01/2005
07/01/2005 - 08/01/2005
08/01/2005 - 09/01/2005
09/01/2005 - 10/01/2005
10/01/2005 - 11/01/2005
11/01/2005 - 12/01/2005
12/01/2005 - 01/01/2006
02/01/2006 - 03/01/2006
03/01/2006 - 04/01/2006
04/01/2006 - 05/01/2006
05/01/2006 - 06/01/2006
06/01/2006 - 07/01/2006
08/01/2006 - 09/01/2006
09/01/2006 - 10/01/2006
10/01/2006 - 11/01/2006
11/01/2006 - 12/01/2006
12/01/2006 - 01/01/2007
01/01/2007 - 02/01/2007
|