Sheeplog |
Wednesday, June 14, 2006
اخبار رو خوندم. وبلاگها رو خوندم. همه از وقایع چند روز پیش نوشتند. معمولا اخبار ایران رو دنبال میکنم ولی کمتر در کاری شرکت میکنم یا راجع به موضوع حرف میزنم. بعد از این آخرین تجمع احساس میکنم که داریم وارد دوران جدیدی میشیم. و خیلی از تصمیماتی که فرد فرد ما میگیریم هم در آینده خودمون هم در آینده جامعه مون تاثیر میگذاره.
چیزی که برای من مهمه اینه که چطور میشه مقاومت منفی کرد و کتک نخورد. در حالت کلی چطور میشه مقاومت کرد ولی هزینه اون رو پایین آورد. همینطور که خیلی از وبلاگها نوشته بودند بزرگترین مانع نبود هیچگونه گفتگو بین کتک زننده و کتک خورنده است. در بدترین حالت این اتفاقات میتونه تفرقه ایجاد کنه و تفرقه چیزی نیست که برای آینده ایران مفید باشه. چون با اندازه کافی از تریبون رسمی کشور تفرقه تبلیغ میشه. باید فکر کرد که چه راهی میشه رفت که آدمها تمرین کنند باهم زندگی کردن رو و به یکدیگر احترام گذاشتن رو. در اون صورت خواهد بود که آدمها وقت پیدا میکنند حرف همدیگر رو بشنوند. وگرنه با زور و دعوا اون کسی که ناجوانمرد تره برنده میشه. مرسی از کسانی که وقایع اخیر رو ثبت کردند. به امید روزهایی نو Friday, June 09, 2006
من اصولا اسیر تعاریف هستم. بدون تعریف گیج میشم و میرم تو دیوار. باید بدونم که یک لغت چه معنیای داره. اگه معنی اون لغت رو ندونم موقع بکار بردن اون لغت احساس غیر واقعی بودن میکنم. یه وقتهایی که فکر میکنم معنی یک لغتی رو میدونم دیگه به هیچ حرفی گوش نمیدم و همش حرف خودم رو میزنم.
حالا برام شده سوال که اعتقاد چیه؟ مذهب کدومه؟ و دین یعنی چی؟ آیا دین اون چیزیه که در رفتار مردم دیندار میبینی؟ یا دین اون چیزیه که رهبر دینی اون مردم میگه؟ یا اینکه باید هزار سال برگردیم عقب و ببینیم در اصل کسی که این دین رو آورده چی گفته؟ آیا شناخت دین شخصیه یا اینکه یک تعریف رسمی و مطلق داره؟ آیا میشه دین تعریف رسمی و مطلق نداشته باشه و کماکان دین باقی بمونه؟ فرق دین با آداب و رسوم چیه؟ آیا دین همون قواعد و دستورات شرعیه؟ یا اینکه دین اصلا یک چیز دیگهاست؟ و دستورات شرعی فقط بر حسب ضرورت بوجود اومده؟ آیا دین یک مسئله شخصیه؟ یا یک مسئله اجتماعی؟ چه کسی حق داره در مورد یک دین اظهار نظر بکنه؟ آیا هر پیرو دین این جایگاه رو داره یا اینکه دین سخنگوی رسمی لازم داره؟ آیا دین به نگهبان نیاز داره؟ اگه آدمها از یک دین پاسداری بکنند، پس چطور اون دین میتونه از اون آدمها پاسداری بکنه؟ آیا دین یک آدم اون چیزیه که بیان میکنه یا اونچیزی که عمل میکنه؟ یا اونچیزی که در ذهنش فکر میکنه؟ خیلی سوال کردم خسته شدم. Thursday, June 08, 2006
من دوشنبه امتحان پایان ترم دارم و دارم هی درس نمیخونم. اعصابم هم خرابه که درس نمیخونم. تا کی من باید هی بزنم تو سر خودم؟
دیشب جاتون خالی رفتم خونه و با اینکه ساعت ۱۱:۳۰ شب بود شروع کردم به جمع و جور کردن. رختها رو آخر هفته شسته بودم تا کردم گذاشتم سر جاش. کاغذهایی که تو خونه ریخته بودم رو جمع کردم ریختم دور. حتی لباسی رو که امروز میخواستم بپوشم اتو کردم که برای صبح آماده باشه. و بعدش با خیال راحت گرفتم خوابیدم. تلویزیون رو هم اصلا روشن نکردم. خیلی رفتارم برام جالب بود. (از خود متشکر) امروز هم صبح بیدار شدم برای خودم شیر موز درست کردم. لباسهام رو بردم خشکشویی نامههام رو پست کردم و بعد اومدم سر کار. از وقتی که اومدم سر کار باز سر تنبلی گرفتم. آخه این چه وضعشه؟ رییس آدم باید بیاد بزنه تو سر آدم که آخه گوسفند تو مگه حقوق نمیگیری؟ پس چرا کار نمیکنی آخه؟ Friday, June 02, 2006
نه تنها پروژه تموم شد، بلکه ارائهاش هم انجام شد و خلاص. کلی چیز یاد گرفتم. اون کارهایی که گفتم رو بعضیهاش رو انجام دادم. بعضیهاش رو هم نه! ولی سرهم بندی نکردم. روز تحویل رفتم سر کلاس به استادم گفتم که نوشتن مقاله تموم نشده و تا آخر شب وقت میخوام. اون هم موافقت کرد. بعد چون قرار بود هرکس کارش رو در کلاس ارائه کنه دنبال داوطلب میگشت. من هم بچه پررو هنوز تموم نکرده داوطلب شدم.
۱۰ روز دیگه هم امتحان پایان ترمه و کولاک. از امروز هم تو شرکت شروع کردم به مرتب کردن اطلاعات و دادهها. کاری که معمولا از زیرش در میرم. دیشب فیلم شوهرها و زنهای وودی آلن رو دیدیم. برای کسانی که شک دارند ازدواج کنند خیلی مفیده. چون این فیلم رو که ببینند شکشون کاملا برطرف میشه و دیگه فکر ازدواج به ذهنشون خطور نمیکنه. خانم عزیز تمام مدت فیلم به من چشم غره میرفت که این چه فیلمیه گرفتی. من هم سر به سرش میگذاشتم. امروز با برادرم یک گفتگوی اینترنتی فیالبداهه و شاعرانه (تن همه شعرا تو قبر لرزید) کردیم. بعد از اینکه گفتگومون تموم شد حیفم اومد که تمام این خلاقیت رو دور بریزیم ازش اجازه گرفتم که اینجا کپی کنم. البته ما فینگلیش نوشته بودیم من اینجا به خط زیبای فارسی ترجمهاش کردم: من: ظهر که از غروب داغ تره پنچری ماشین هم بی خطره تو: زور من قد چند نفره دلم تنگ یک سفره من: هرگز از من نپرس که چه خبر هرچه میکشم است از این اخبار تو: اما میگه اونجا یه اژدهای سه سره که خیلی هم بی پدره من: از سمت دیگه بری هواش بهتره دیدن مردمانش هم جزو سفره تو: وقتی کولر باشه سرما گرما بی اثره دیدن به چشم دله نه به چشم سره من: راه دریا برای آدم با طربه قایقت هم در شط العربه تو: اما اونجا گفتن راهش یک طرفه میره سمت خونه ابن عرفه من: زندگی بی سفر کار عبثه هرکی این رو ندونه مثل بقره تو: با این همه پر از خطره اما کی گفته راه آسونش بهتره من: گفتنش همیشه آسونتره مرد میدون بودن یه کار اکبره تو: اما اکبر خودش پیش اصغره اصغر بهش میگه خیلی خیلی انتره من: انتر برایه مادرش گل پسره هرکی ندونه فکر میکنه که از ماه خوشگلتره تو: اما همه میدونن که ماه از همه چی سفیدتره خونه خاله کدوم وره؟ من: توبره زندگی از کارهای بیهوده پره خونه خاله از اینوره و از اونوره! این رو نوشتم براتون درس عبرت بشه که دچار گفتمان شاعرانه نشید. |
From a sheep point of view. powered by blogger comments by HaloScan
آنچه گذشت ...
05/01/2003 - 06/01/2003
11/01/2003 - 12/01/2003
12/01/2003 - 01/01/2004
01/01/2004 - 02/01/2004
02/01/2004 - 03/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
04/01/2004 - 05/01/2004
05/01/2004 - 06/01/2004
06/01/2004 - 07/01/2004
07/01/2004 - 08/01/2004
08/01/2004 - 09/01/2004
09/01/2004 - 10/01/2004
10/01/2004 - 11/01/2004
11/01/2004 - 12/01/2004
12/01/2004 - 01/01/2005
01/01/2005 - 02/01/2005
02/01/2005 - 03/01/2005
03/01/2005 - 04/01/2005
04/01/2005 - 05/01/2005
05/01/2005 - 06/01/2005
06/01/2005 - 07/01/2005
07/01/2005 - 08/01/2005
08/01/2005 - 09/01/2005
09/01/2005 - 10/01/2005
10/01/2005 - 11/01/2005
11/01/2005 - 12/01/2005
12/01/2005 - 01/01/2006
02/01/2006 - 03/01/2006
03/01/2006 - 04/01/2006
04/01/2006 - 05/01/2006
05/01/2006 - 06/01/2006
06/01/2006 - 07/01/2006
08/01/2006 - 09/01/2006
09/01/2006 - 10/01/2006
10/01/2006 - 11/01/2006
11/01/2006 - 12/01/2006
12/01/2006 - 01/01/2007
01/01/2007 - 02/01/2007
|