Sheeplog |
Tuesday, June 28, 2005
تفاوت. پنجره باز. تمدن. فیل هندوستان. سرزمین گذشتگان پرافتخار به گواهی غرور تاریخ نویسان. در دست سیاستمداران عشوهگر و طناز. مردمانی عاصی ازیکدگر. طلبکار از زندگی. رنجکش و سختی خواه. حسین مظلوم بود اما سر بالا نگاه داشت. کسی را قربانی آرمان خواهی خود نکرد، کوتاه هم نیامد. مظلومیت حسین از ناتوانی او در برابر ظالم نبود. حسین ناتوان از ظلم و سکوت در برابر آن بود. دنیای امروز مضطرب از آینده خود در دستان اصول گرایان. بسیاری از صلح خواهان نشسته در کنج عافیت، منفعل و بی اعتماد به آرمان خود. تماشاچی سرنوشت. رقم زننده سرنوشت خود بود حسین. و الا دست روزگار چندان قهرمان پرور نیست. Wednesday, June 22, 2005
آن مرد نمیدانست که این راه پر شتاب را پایانی است. و نیاندیشیده بود به پایان راه. چه بسا که از آن گذر میکرد.
اینکه در انتهای راه نباشی معنیاش این نیست که پیش از نیز نبودهای و لاجرم روزی خواهی رسید. اگر از کوچ ییلاقی باز ماند پرستو نه اینکه از قافله عقب مانده که برای قشلاق جلو هم افتاده! اما شرط حیات به رفتن از این مکان است که امروز سراب پایان را در شمال میبیند پرستو. رفتن را پایانی نیست مگر ایستادن که آن دیگر رفتن نیست. و آن مرد خسته مردی بود در نقطه پایان. Monday, June 13, 2005
بهترین چیز تو دنیا دوستیه که مامانش از ایران اومده باشه و هی تو رو برای شام دعوت کنه خونشون.
بهترین چیز تو دنیا مسافرتیه که هم توش جاهای جدید ببینی هم آشناهای قدیمی رو سر بزنی و قبل از اینکه بهش عادت کنی برگردی. بهترین چیز تو دنیا رئیسیه که قبل از اینکه اضافه حقوق قبلیت رو خرج کرده باشی باز حقوقت رو اضافه کنه. بهترین چیز تو دنیا استادیه که هر سوال احمقانهای رو بتونی ازش بپرسی و تو ذوقت نزنه. بهترین چیز تو دنیا رفیقیه که ظاهرا حالت رو میگیره ولی میدونی که اگه یه روز یک نفر به دادت برسه همون رفیقته. بهترین چیز تو دنیا فیلمیه که با وجود اینکه میدونی داستانه باز اشکت رو درمیاره. بهترین چیز تو دنیا نون داغیه که روش کلی پنیر مالیدی و داری دو لپی میخوریش. بهترین چیز تو دنیا آسمونیه که اگه صد سال هم بهش نگاه نکنی آبی میمونه. بهترین چیز تو دنیا سنگ داغیه که از روی نون سنگک با ناخنت جدا میکنی و دستت رو میسوزونه. بهترین چیز تو دنیا دیوار کاهگلیه که عصر تابستون تو سایش لم میدی. بهترین چیز تو دنیا رودخونه ایه که کنارش رو میگیری و ساعتها با صداش راه میری و خودت رو به بالای کوه میرسونی. بهترین چیز تو دنیا آتیشیه که شب تو صحرا روشن کردی و با دوستهات دورش حلقه زدین و سر به سر هم میزارین. بهترین چیز تو دنیا چیه؟ Monday, June 06, 2005
ای کشته، که را کشتی که چنین کشته شدی زار؟ دیروز رادیو گوش میدادم. با خانمی صحبت میکرد که برای خودش یک پروژه عکاسی تعریف کرده بود به نام چرخه غذایی!این خانم توی آپارتمانش انواع و اقسام موجودات از کرم و عنکبوت تا قورباغه و موش و مار رو پرورش میده و لحظات مختلفی از زندگی آنها رو با دوربین ثبت میکنه. صحنههایی از قبیل شکار، خوردن و جفتگیری و .... تعریف میکرد که یکی از حشراتی رو که پرورش میده جفت گیریشون ساعتها طول میکشه و در انتها جنس ماده شروع به خوردن جنس نر میکنه در حالیکه جفت گیری هنوز ادامه داره. در پایان غیراز بالهای جنس نر چیزی باقی نمیمونه! ظاهرا سیستم عصبی حشرات واحد مرکزی نداره و مثلا وقتی سر یک حشره از بدنش جدا میشه بقیه اندامها به فعالیت خودشون ادامه میدن. مثال دیگهای که میزد راجع به تغذیه عنکبوت بود و اینکه چقدر سخت میشه از اون عکسبرداری کرد. چون عنکبوت میتونه روزها بدون غذا خوردن و حتی تکون خوردن بگذرونه ولی وقتی تصمیم به خوردن میگیره خیلی طول نمیکشه. در انتهای برنامه هم این خانم یک موش چند روزه رو به عنوان طعمه گذاشت جلوی یه بچه مار. موشه که اصلا عین خیالش نبود و همینطور نشسته بود. ماره هم اولش فقط نگاه میکرد و تکون نمیخورد. تا اینکه بعد مدتی ماره حمله کرد و موشه رو گاز گرفت و بعد به تدریج بلعید. صدای جیغ موشه هم همینطور میومد. بعد مدتی فقط دم موشه از دهن مار بیرون مونده بود. گزارش گره پرسید که آیا موشه هنوز زنده است یا نه؟ خانمه گفت که معمولا تا وقتی دمش تکون میخوره زنده است. البته تکون خوردن دم میتونه تاثیر رانده شدن خون به سمت دم باشه. در انتها گزارشگره پرسید که آیا شما از این صحنهای که مار موش چند روزه رو میخوره متاثر نمیشید و فکر نمیکنید این کار اصولا غیر قانونی باشه؟ جوابی که خانمه داد خیلی برای من جالب بود. و همه این مطلب رو فقط برای همین جواب نوشتم که خانمه گفت: مطمئنا من از ماره بیشتر متاثر شدم و اینکه موشه چه حسی داشت رو نمیشه فهمید. چون به هرحال در طبیعت دیر یا زود این اتفاق میافته. اینکه شما یک موجود رو بزرگ کنید و در نهایت خوراک یه موجود دیگه بشه خیلی جالب نیست ولی از طرفی این موجودی که پرورش دادین هم از دیگر موجودات کوچکتری که پرورش داده بودید تغذیه کرده بود. پس اینجا شما مجبورید که دائما موضع خودتون رو عوض کنید. یعنی هم میشه ناراحت بود که موش چند روزه طعمه مار شده هم میشه خوشحال بود که ماری که پرورش دادین غذاش رو خورده و سلامته. و در نهایت من نمیدونم که اینجا احساس ماره مهمتره یا حسی که من دارم یا حسی که موشه داره! |
From a sheep point of view. powered by blogger comments by HaloScan
آنچه گذشت ...
05/01/2003 - 06/01/2003
11/01/2003 - 12/01/2003
12/01/2003 - 01/01/2004
01/01/2004 - 02/01/2004
02/01/2004 - 03/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
04/01/2004 - 05/01/2004
05/01/2004 - 06/01/2004
06/01/2004 - 07/01/2004
07/01/2004 - 08/01/2004
08/01/2004 - 09/01/2004
09/01/2004 - 10/01/2004
10/01/2004 - 11/01/2004
11/01/2004 - 12/01/2004
12/01/2004 - 01/01/2005
01/01/2005 - 02/01/2005
02/01/2005 - 03/01/2005
03/01/2005 - 04/01/2005
04/01/2005 - 05/01/2005
05/01/2005 - 06/01/2005
06/01/2005 - 07/01/2005
07/01/2005 - 08/01/2005
08/01/2005 - 09/01/2005
09/01/2005 - 10/01/2005
10/01/2005 - 11/01/2005
11/01/2005 - 12/01/2005
12/01/2005 - 01/01/2006
02/01/2006 - 03/01/2006
03/01/2006 - 04/01/2006
04/01/2006 - 05/01/2006
05/01/2006 - 06/01/2006
06/01/2006 - 07/01/2006
08/01/2006 - 09/01/2006
09/01/2006 - 10/01/2006
10/01/2006 - 11/01/2006
11/01/2006 - 12/01/2006
12/01/2006 - 01/01/2007
01/01/2007 - 02/01/2007
|