Sheeplog |
Monday, December 29, 2003
سلام
سلام بر خاک و سلام بر آنچه از خاک می روید این چه سرّی است که در خاک است که از آن جدایی نتوان گزید؟ کوه، درخت، برکه. بوی خاک باران خورده. فرشی از برگ در کوچه باغی. و چگونه من جدا شدم. نمی دانم! جامه را نو توان کرد، خانه را نو توان کرد، اندیشه را نو توان کرد، وطن را چه باید کرد؟ چرا هیچ کس ما را نکاشت؟ ----------------------- امروز قدری درمحله مان قدم زدم. چیزهایی دیدم که هنوز باقی بود. و چیزهایی که دیگر نبود. کوچه هایی که قبلا نبود. و من از نزدیک، دور میدیدم همه اینها را. باز هم خواهم گشت. باز هم خواهم دید. باز هم خواهم رفت. باز هم خواهم آمد....
بم زلزله اومد. جمعه صبح وقتی همه خواب بودن. خیلی ها خواب بودن. عده زیادی زیر آوار موندند تا ذره ذره یا توانشون رو از دست بدند یا امیدشون رو. بقیه مردم به تکاپو افتادند تا کمک کنند. مثل همیشه و هیاتی. مثل صد سال پیش. عین هزار سال پیش. کسی از سازماندهی بدش نمیآد. ولی کسی هم زیر بار سازماندهی نمیره. همه خودشون عقل کل اند. همه انقلابی اند. اگه فردا شهرداری بیاد و بگه به ساختمانی که ضد زلزله نباشه جواز ساخت نمیدیم، همه شروع میکنند به فحش دادن. بعد هم پیدا میشن آدمهایی که کار ارباب رجوع رو راه بندازند. شیرینی ای هم میخورند یا نمیخورند، ولی با هزار دعای خیربدرقه میشوند. دو روز بعدهم که یک عده زیر آوار موندند کی به کیه؟ فکر میکنید الان کسی احساس عذاب وجدان میکنه؟ تو بم که غیر از فرماندار همه خودشون زیر آوار موندند. یعنی به زن و بچه خودشون هم رحم نکردند. چه برسه به بقیه.
داستانهای بعد از زلزله از خود زلزله بدتره. دعوای مرده خوری و الی آخر. چقدر در این مملکت معنویات گسترده شده. همه با اخلاق همه از خود گذشته. دممون گرم. یکی از اونور آب میگفت "جایی رو سراغ داری برای کمک مالی؟ جایی که نه اسلامی باشه نه دولتی؟" یعنی ما میتونستیم از این بدبخت تر باشیم؟ خیلی چیزها میشنوی که تحملشون رو نداری ولی چاره چیه؟ بگو به امید خدا و به جریان آب بسپر که شاید برسه به دست کسی محتاج. ما غیر از خدا چه کسی رو داریم؟ Friday, December 26, 2003
بهش ميگن دفتر يادداشت روزانه. و قراره كه اتفاقات جالبي رو كه در طول روز برات پيش مياد توش بنويسي.
من چند وقتيه كه تو سفرم. و هر روز اتفاقات جالبي برام ميافته. ولي نميدونم چرا هيچي ننوشتم. اولش هواپيما تشست تو لندن. پسردايي اومده بود دنبالم. رفتيم خونه شون و نشستيم به تماشاي MTV و من فهميدم كه كريستينا رو بيشتر از بريتني دوست دارند. من هميشه فكر ميكردم برعكسش درسته. دو سه روزي لندن رو چرخيديم. از لندن رودخانه تايمز، پل لندن (و داستان فروخته شدنش به آمريكاييها)، پل هزاره (Milenium) پل برج (Tower bridge) و پارلمان و Big Ben و محله سوهو رو يادمه. از لندن لذت بردم. و بايست باز هم ببينمش. ديگه از لندن اوومدم بيرون رفتم قبرس شمالي. يه وجب جزيره كلي جاي ديدني و يك داداش با معرفت. قبرس خيلي خوش گذشت. البته خيلي خوابيدم ولي باز خوش گذشت. داستان قبرس رو بايد جدا بنويسم. الان هم كه در وطن عزيز هستم و ديگه جاي خيلي ها خالي دارم حال ميكنم. الان هم با اجازه برميگردم به حال و حول برسم. زت زياد Sunday, December 14, 2003
خبر آمد که صدام دستگير شد!
يک نفر، يک ديکتاتور، 30 سال متمادی با اقتدار در يک کشور بزرگ و تمدنی به قدمت تاريخ حکومت کرد و آنقدر زنده ماند تا همگان روزگار افولش را ببينند. رمز و راز اين دنيای عجيب و غريب خيلی شگفت انگیز مينمايد در ظاهر ولی در حقيقت چندان پيچيده نيست. بارها و بارها اين داستان غم انگيز تکرار شده و بارها و بارها تکرار خواهد شد. هربار عده زيادی قربانی خودپرستی و کامروايی عده قليلی نادان و نا آشنا با قوانين ابتدايی دنيا می شوند. يا اينکه ميدانند ولی غره از نيروی خود در صدد تغيير آن برمیآيند. آيا ميرسد روزی که بياموزيم با هم زندگی کردن را. با هم خنديدن را. برای هم بودن را؟ از خودکامگان جهان يکی کم شد. مبارک است. Thursday, December 11, 2003
ساعات خوشی
وقتی انقدر کار داری که دیگه وقت نميکنی روزنامه بخونی يا اخبار سياسی رو دنبال کنی و عصبانی بشی و حرص بخوری، ساعات خوشيت فرا رسيده. وقتی سر کلاس درس ميشينی و با دقت به حرفهای استاد گوش ميدی، شب تو خونه تمرين حل ميکنی و مجبوری ساعتها برای امتحان درس بخونی، ساعات خوشيت فرا رسيده. وقتيکه داری برای ديدار جايي که بهش ميگی خونه ولی در سال شايد يک بار برای مدت کوتاهی فرصت ميکنی که ببينيش، بار سفر ميبندی و به دقيقه نود نزديک ميشی ولی هنوز هزارتا کار هست که انجام ندادی، ساعات خوشيت فرا رسيده. وقتيکه با وجود کلی گرفتاری، وسط روز با يک دوست قرار نهار ميگذاری و برای رسيدن به قرارت يه جوری شر رئيس و ارباب رجوع رو کم ميکنی، ساعات خوشيت فرا رسيده. وقتيکه برای انجام دادن مجدد کاری فرصت نداری و مجبوری همون دفعه اول کار را به نحو احسنت انجام بدی، ساعات خوشيت فرا رسيده. وقتيکه برای اولین بار وارد جمعی ميشی و خودت رو معرفی ميکنی در حاليکه خيلی دلت ميخواد بدونی چشمهايی که از بالا تا پايين براندازت ميکنند چه فکری تو سرشون دارند، ساعات خوشيت فرا رسيده. هر چند وقت يکبار به من يه سری بزنيد. خوشحال تر ميشم. Tuesday, December 09, 2003
Sunday, December 07, 2003
يه فيلمی هست به نام Russian Ark.
پشت جلد فيلم نوشته طولانی ترين صحنه بدون کات. وقتی فيلم دو نگاه ميکنی تصوير هيچوقت قطع نميشه. انگار که تمام فيلم يک اتفاق مستند باشه که با يک دوربين تصوير برداری شده. دستتون رسيد ببينيدش. عجيبه! |
From a sheep point of view. powered by blogger comments by HaloScan
آنچه گذشت ...
05/01/2003 - 06/01/2003
11/01/2003 - 12/01/2003
12/01/2003 - 01/01/2004
01/01/2004 - 02/01/2004
02/01/2004 - 03/01/2004
03/01/2004 - 04/01/2004
04/01/2004 - 05/01/2004
05/01/2004 - 06/01/2004
06/01/2004 - 07/01/2004
07/01/2004 - 08/01/2004
08/01/2004 - 09/01/2004
09/01/2004 - 10/01/2004
10/01/2004 - 11/01/2004
11/01/2004 - 12/01/2004
12/01/2004 - 01/01/2005
01/01/2005 - 02/01/2005
02/01/2005 - 03/01/2005
03/01/2005 - 04/01/2005
04/01/2005 - 05/01/2005
05/01/2005 - 06/01/2005
06/01/2005 - 07/01/2005
07/01/2005 - 08/01/2005
08/01/2005 - 09/01/2005
09/01/2005 - 10/01/2005
10/01/2005 - 11/01/2005
11/01/2005 - 12/01/2005
12/01/2005 - 01/01/2006
02/01/2006 - 03/01/2006
03/01/2006 - 04/01/2006
04/01/2006 - 05/01/2006
05/01/2006 - 06/01/2006
06/01/2006 - 07/01/2006
08/01/2006 - 09/01/2006
09/01/2006 - 10/01/2006
10/01/2006 - 11/01/2006
11/01/2006 - 12/01/2006
12/01/2006 - 01/01/2007
01/01/2007 - 02/01/2007
|